سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/8/21
11:7 صبح

کتاب قانون!!

بدست بند‍ۀ خدا در دسته فیلم، ایران، لبنان، هنر، اسلام، سینما، هنر دینی، هنر مذهبی، کمدی، کتاب قانون، اخلاق

کتاب قانون.........عنوان عجیبی در بلبشوی دلداده،
دلشکسته، دلدار، دلخون و....اسمش را که می شنوی ، فکر میکنی با یک فیلم اجتماعی  روبرو
هستی....اوففف...آن هم مازیار میری که فیلم قبلیش عجیب تلخ
بوده و البته خوب! : پاداش
سکوت... چاره ای نداری، نه میشود از خیر پرویز پرستویی اش گذشت ، نه از خیر مازیار
میری
. تیزر فیلم
را که می بینی کمی خیالت راحت میشود ، پای طنز و فانتزی در میان است، خودت را
آماده می کنی برای چیزی در مایه های مرد عوضی .جایی می خانی که نقش روبروی پرستویی
را خانمی لبنانی بازی می کند! مشتاق تر میشوی ! چرا که به لبنان و حزباللهش هم
علاقه داری! از خودت سوال می کنی : مازیار میری+پرویز پرستویی+یک خانم لبنانی!=؟!!
دیگر سوال بس است ، پا میشوی میروی سینما ، البته اگر مثل من بد عادت باشی ،
تنهایی نمی روی. فیلم شروع می شود ، با سبک روایی و صدای آقا پرویز در زمینه، آخ
یادم رفت! قرار نیست چیزی لو برود..این جا قرار شد فقط یک یادداشت بنویسم.
  فیلم با شوخی های جاندار و آشنا داستان را
ادامه می دهد و احساس می کنی که باید راحت بخندی. حوصله تفصیل ندارم ، پس
خلاصه می کنم: از دوران بی حجابی که بگذریم، که بعضی پلان هایش برای من عجیب تلخ،
و سوال بر انگیز است -آخر ما نفهمیدیم این کارگردان های مذهبی از کی تقلید می
کنند- میرسیم به دوران با حجابی! محیط فیلم و بازی ها ، کاملآ سرگرم کننده و
روانند و آشنا. و این چیزی است که خیلی دوستش داری- نمیدونم این جریان تحمیل سلایق
((من به تو)) تا کی میخاد ادامه پیدا کنه! - البته احساس می کنم اگر یک
غیر ایرانی فیلم را ببیند، شاید فکر کند ما یک مشت آدم خاله زنکیم. روی این حساب
من فکر می کنم فیلم بیشتر برای اکران داخلی طراحی شده و مناسب است . والبته ، این خیلیم خوبه! می شود گفت که کتاب قانون از نظر موضوع و غایت یک فیلم مذهبی تمام عیار است...چیزی
که جایش خیلی وقت است که خالیست! یک فیلم در مورد اخلاق ، دین ، و نقد جامعه
مذهبی. فیلمی که ایراد هایمان را به فجیع ترین صورت توی چشممان می کند، در حالی که
بهمان بی حس کننده طنز و داستان خورانده. شاید نا حق نگفته باشد کسی که می گقت
: (( اگر رسالت منطقع نشده بود،
معجزه روز یک فیلم سینمائی بود )) که حقآ، معجزه است سینما؛ و به قول آقایمان:
((هنر متعالی)) . بیشتر از این فکر نمی کنم قبل دیدن فیلم لازم باشد چیزی بدانید،
چند وقت بعد شاید خدا خاست و یک تحلیل برایش نوشتم. نکته آخر این که: سعی کنید با
کتاب قانون از ته دل بخندید، و راحت گریه کنید.


88/6/11
2:43 عصر

دولت پایدار حق-سید مرتضی آوینی

بدست بند‍ۀ خدا در دسته مقالات، انقلاب، آخرالزمان، ظهور، سید مرتضی آوینی، مهدی موعود، حکمت، فلسفه، زمان

دولت پایدار حق

انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.

این سخنی است که به سادگی بر زبان می اید ، اما بیان کننده هیچ چیز نیست مگر
آنکه «علت تغییر» را دریابیم و از آن مهم تر ،
«علت دفعی بودن تغییر» را .
«تغییر»
لازمه وجود جهان است و «زمان»
لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحد»
است متحول، و درست خلاف آنچه می پندارند، این تحول علت وجود زمان است ، نه بالعکس.

از اثبات این مدعا در می گذرم چرا که فرصت بسیار می خواهد و با این مبحث نیز
چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی ، تحولی دیگر نیز دارد
که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی توان کرد. عالم هستی ذات واحدی است در
حال تحول ، و بشر درپیوند با عالم هستی این سیر تحول کلی را نیز طی می کند.
اگرمنتسب است به مولایمان علی (ع) که فرموده "اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی
العالم الاکبر..."
این سخن فقط استعاره ای ادبی نیست. تاویل این سخن آن است که در
حقیقت این انسان است که او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود
انسان تا لا یتناهی گسترده است . مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا درهم می ریزد. در
ظاهر، بشر جزئی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات درونی بشر
است.

نباید پنداشت که بشر از سر صرقه دریکی از سیارات یکی از منظومه ها ی خوررشیدی
کهکشان کعبه پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم ، سیر تجولی را در کره زمین
طی کرده و اکنون نیز عالم پیرامون ما نسبت به آنچه در این سیاره خاکی میگذرد بی
اعتنا ست. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی خود و عوالم آسمانی را در نمی یابد ،
نباید بینگارد که چنین رابطه ای وجود ندارد .

عالم ذات واحدی است و غایت آفرینش بشر از غایت کل وجود جدا نیست و اگر در
ماثورات دینی ما هست که پس از برقراری حکومت عدل جهانی _ که غایت تکاملی مقام جمعی
بشر است _ قیامت صغرا نیز واقع می شود و همه عالم هستی در هم می ریزد و نظام دیگری
به خود می گیرد ، و از همین جاست.
یعنی هنگامی جهان به مقصد می رسد که آدم _ در مقام
کلی خود _ به مقصد تکاملی خویش رسیده باشد .... و این تکامل را به مفهوم متعارف
تکامل بیولوژیک ناشی از «تطور انواع» نگیرید ، که آن خرافه ای بیش نیست .

مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ من نمی دانم بدون تفکر و تامل در «طرح
کلی عالم»
چگونه می توان به حقیقت رسید. مورچه ای که تلاش میکند تا آذوقه زمستانش
را جمع آورد نه در عالم تامل می کند و نه خود را می شناسد، و همین که بشر در طرح
کلی عالم می اندیشد و در جست و جوی حقیقت است معلوم می دارد که او روحآ امکان محیط
شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه جسمآ به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد.
و حقیقت هیچ چیز را بیرون از طرح کلی عالم نمی توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود
انسان را که مظهر همه عوالم است.

خلاف تفکر علمی جدید ، «آدم» خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه عالم اکبر
عرصه ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند و این سیاره خاکی که
نگین انگشتری عالم است و حجت اولین و آخرین خداوند را در خود می پرورد . یعنی همه
عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدمای ما می گفتند که زمین مرکز عالم است
،این سخنی نیست که کوپرنیک و گالیله با یک تلسکوپ بتوانند آن را نفی کنند .
«زمین
مرکز عالم است»
یک حکم تمثیلی است و نباید آن را در کنار احکام علوم تجربی نهاد و
حکم به صحت و سقم آن کرد و اگر نه ،با عقل علمی جدید همه معتقداتی که انسان از طریق
وحی و تاویل یافته است خرافاتی مضحک بیش نیستند. زبان تمثیل زبانی از یاد رفته است
و عقل علمی جدید که به تبع اطلاق احکام علوم تجربی بر کل عالم پدید آمده چه می
تواند دریابد که «حیات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله پایان میگیرد» یعنی
چه؟ این عقل جدید چه می تواند دریابد که «هبوط از برزخ یا بهشت مثالی وجود بشر به
ارض اسفل»
یعنی چه؟این عقل جدید چگونه می تواند طرح کلی حیات بشر را در قصه آفرینش
آدم دریابد؟ و نمی دانم انسانی که تاریخ را بر «انتظار موعود» معنا نمی کند، چگونه
می خواهد معانی جنگ ها و صلح ها و تحولات تاریخی و انقلاب هارا در یابد؟ و به
راستی من نمی دانم اگر کسی طرح کلی حیات بشر در قصه آفرینش را در نیابد، چگونه می
خواهد معتقدات بشر را نسبت به وحی و ارسال انبیا و دین و معاد..... معنا کند؟

حقیقت آخرین چیزی است که بشر _ در مقام کلی خویش _ به آن خواهد رسید و بنابراین
، «حکومت حق» که بر مطلق عدل بنا شده، آخرین حکومتی است که در سیاره زمین بر پا
خواهد شد. همه تحولات تاریخی در حیات بشر «در انتظار موعود» صورت گرفته است، چه
بدانند و چه ندانند. اگر بشر «تصویری فطری»
از غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز با «وضع موجود» مخالفتی نمی کرد و نیاز به تحول یک بار برای همیشه در وجودش می مرد.
اما هرگز بشر به وضع موجود رضا نمی شود و به آنچه دارد بسنده نمی کند، چرا که از
وضع موعود صورتی مثالی دارد منقوش در فطرت ازلی خویش، و تا وضع موجود خویش را با
این صورت مثالی و موعود منطبق نبیند دست از تلاش بر نمی دارد.
آیه
"یا ایها الانسان
انک کادح الی ربک کدحا فملا قیه "
تاویلی دارد و آن اینکه غایت تلاش انسان
«لقای
حقیقت»
است _ چه انسان در حیثیت فردی خویش، چه در حیثیت جمعی، و چه در آن حیثیت کلی
که بدان اشاره رفت.

آیا من بیش از حد خویش حجاب تقیه را ندریده ام؟ نمی دانم؛ اما هر چه هست ، من
تصور میکنم که روزگار بیان این سخنان سر رسیده است.

پیامبران بزرگ همواره در اعصار جاهلی مبعوث گشته اند واین نه فقط به آن علت است
که در عصر جاهلیت ، بشر مستغرق در ظلمات بیش تر نیاز به هدایت دارد، بلکه به این
علت است که در صیرورت تاریخی حیات بشر این قاعده کلی وجود دارد که انسان تا گرفتار
عصری از جاهلیت نشود قابلیت هدایت نمی یابد و اصلآ حکمت وجود شیطان در قصه آفرییش
آدم در همین جاست که اگر شیطان نمی بود که انسان را از بهشت حقیقت مثالی وجود خویش
به زیر آورد ، او قابالیت «تلقی کلمات» و «توبه» پیدا نمی کرد.
" انا لله و انا
الیه راجعون "
«دایره کاملی» است که عالم هستی را معنا می کند. تلاشی که این انسان
بر مهبط خویش برای رجعت به حقیقت وجود خود می کند مجموع تحولات تاریخی است که
از حجت اول تا حجت آخر روی می دهد.

از رنسانس به این سو که آخرین عصر جاهلیت بشر آغاز شده، حیات تاریخی اقوام
انسانی در سراسر سیاره به یکدیگر ارتباط پبدا کرده است تا بشر در حیثیت کلی خویش
مصداق محقق بیابد و اگر تحولی روی می دهد برای همه بشریت یکجا اتفاق بیفتد.
تعبیر
«دهکده جهانی» نشان می دهد که آخر الزمان و عصر ظهور موعود رسیده است، چرا که آن
تحول عظیم که بشر در انتظار آن است باید همه بشریت را شامل شود _که خواهد شد. در
این آخرین عصر جاهلیت است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش از اسمان معنوی هبوط خواهد
کرد _ که کرده است _ و در همین عصر است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش «توبه» خواهد
کرد، که با پیروزی انقلاب اسلامی درایران _ که ام القرای معنوی سیاره زمین است _
این عصر نیز اغاز شده و می رود تا بالتمام همه زمین و همه بشریت را فراگیرد.

این سخنان نسبتی با هیستوریسیسم ندارد و البته اگر کسانی می خواهند با نسبت دادن
این سخنان به تاریخ انگاری هگلی از حقیقت بگریزند و یا دیگران را به بی راهه ها و
کژراهه ها بکشانند، خود دانند. عصر توبه انسان در حیثیت کلی وجود آغاز شده است و او
می رود تا خود را باز یابد. آن که حقیقت را فراموش کند ، به مصداق "نسوا الله
فانسیهم  انفسهم "
خود را گم خواهد کرد و انسان امروز در یک رویکرد دیگر باره به
حقیقت ، می رود تا خود را باز یابد.

فروپاشی کامل کمونیسم اگر چه اکنون دولت مستعجلی است برای دموکراسی غرب، اما حتی
از میان سیاستمداران آمریکایی نیز هیچ کدام نیستند که این پیروزی را شیرین و بدون
اضطراب یافته باشند.
هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم
اکنون همه قلب ها را فرا گرفته است. انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد
داشت، و از این پس تا آنگاه که شمس ولایت از افق حیثیت کلی وجود انسان سر زند و
زمین و آسمان ها به غایت خلقت خویش واصل شوند ، همه نظاماتی که بشر از چند قرن پیش
در جست وجوی یوتوپیای لذت و فراغت _ که همان جاودانگی موعود شیطان است برای آدم
فریب خورده _ به مدد علم تکنولوژیک بنا کرده است یکی پس از دیگری فرو خواهد پاشید
و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، اخرین مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با
دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است ، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیر پاتر
است .
اگر چه این یکی نیز و لو «هزار ماه» باشد به یک
«شب قدر» فرو خواهد ریخت و حق
پرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد.


88/5/19
5:19 عصر

دهه شصت و امام خمینی (رضوان الله تعالی علیهه)

بدست بند‍ۀ خدا در دسته تاریخ، آخرالزمان، مقاله، سید مرتضی آوینی، امام

دهه شصت و امام خمینی
(رضوان الله تعالی علیه)

 
 

دهه
شصت دهه امام خمینی(ره) بود و از این پس دهه ها هر چه بیابید به جز او
انتساب نخواهند داشت . این او بود که هر آنچه که در تقدیر تاریخ انسان این
عصر بود ظاهر کرد . حیات انسان هایی چون او نفخه ای از نفخات روح الهی است
که در تن انسان می دمد ، در تن زمین مرده ، و آن را حیات می بخشد . امام خمینی انسانی
چونان دیگران نبود ؛ از قبیله انبیا و اصحا ب انان بود و مصداقی از مصادیق
معدود ( نبا عظیم ).... که هر هزار سال یکی میرسد ، و مراد از این (هزار)
عدد هزار نیست ؛ مراد آن است که او خیل یاد آوران است و مورد خطاب «انما
انت مذکر» . 
و مخاطب این سخن آنانند که نه نامی از انان در تاریخ های تمدن هست و نه در
تاریخ های رسمی ، اما زمین هر چه دارد مدیون آنهاست . اینان چون دیگر
ابنای بشر از خاک روییده اند ، اما چون دیگران در خاک نمانده اند و سر بر
آسمان برآورده اند. و فقط هم اینانند که از حقیقت با خبرند و دیگران را
نیز اینان خبر کرده اند .

تاریخ حیات باطنی بشر تاریخ انبیاست و
این تواریخ دیگر که نوشته اند ظنون نگارندگان آنهاست و راهی به حقیقت
ندارد . آنها همواره ظاهر را بی نسبت با باطن دیده اند و هر که انچنین
بنگرد همه چیز را وارون خواهد دید. چرا در تاریخ های تمد ن به انبیا و
اصیایشان اشاره ای نرفته است و اگر هم کسانی چون ویل دو رانت به پرداخته
اند،وجودشان را درهاله ای از ابهام نگاه داشته اند و درباره تعالیم انبیا
سکوت کرده اند؟انبیا برای بهبود زندگی اقتصادی مردمان _ به زعم امروزی ها
_ که نیامده اند ! آنها قبل از هر چیز خود را «فرستاده خدا» می گفته اند و
تعالیم خویش را (وحی) می نا میده اند . مدعی بوده اند که از جانب خدا آمده
اند و خبر ازآسمان دارند ..... و مردمان نیز می پذیرفته اند ؛ و اگر نه
دین و دینداری تا کنون در کره نابود گشته بود .

بعد از چند قرن که از رنساس و هبوط
بشر در مصداق کلی خویش گذشته است هنوز هم آنچه در میان مردمان اعتبار دارد
تاریخ میلادی است که از زمان تولد مسیح محاسبه شده است ،و تاریخ هجری است
که در زمان هجرت پیامبر اسلام.... و مگر نه اینکه اگر وقایع دیگری برای
بشر از وقایع اهمیت بیش تری داشت ، آنها  را مبدآ تاریخ می گرفتند؟ اما در
کتاب های تاریخ تمدن اعصار زندگی بشر را بر مبنای ابزار تولید آنها عصر
سنگ و آهن و مفرغ و مس و.... حالا هم عصر تکنولوژی و عصر ارتباطات و عصر
فضا و فلان و بهمان نامیده اند .

 امام خمینی
پیامبر تازه ای نبود، اما از یادآوران بود ، از مخاطبان ،انما انت مذکر ،
که عهد فطری مردمان با خداوند را به آنان یاداوری کرد وبعد از چند قرن که
از هبوط بشر در مصداق جمعی کلی می گذشت ،چونان اسلاف خویش _از ابراهیم و
اسماعیل تا محمد (ص)_دوره ای از جاهلیت را شکست و عصر دیگری را آغاز کرد.
این عصر تازه را باید (عصر امام خمینی) نام نهاد ، چنان که حق آن بود که
اعصار پیشین را نیز به انبیا و اوصیا و یادیاران دیگر انتساب می کنند .و
مردمان همواره چنین کرده اند ، اما تاریخ نویسان نه . زیرک ترین آنها
همچون آرنورد توین بی در یکی از مفاهیمی که برای (هبوط) قایل می شود آن را
(هبوط نیاکان بشر از زیستگاه هایشان در بالای درختان برای زندگی در
خشکی)(!)معنا میکند. حتی «توین بی» که خودش یک متفکر ظاهراً مذهبی است ،
نسبت بین دین و تمدن و باطن و ظاهر وجود انسان را درنمیاید، چه برسد به
آنان که اصلا براساس ماتریالیسم دیالکتیک تاریخ را معنا کرده اند . او
اصلا نمی تواند خود را از سیطره ای که داروین به طور نابخود بر تفکر او
دارد رها کند و برای هبوط در همان آغاز کتاب سه معنا ذکر می کند که در
چشم  ما حقیقتا ابلهانه و بسیار خنده آور است . یکی از معانی همان بود که
نوشتم و بعد هبوط را از لحاظ معنوی معنا می کند. به دیگر سخن آنها زمانیکه
صاحب شعور و آگاهی شدند بطور معنوی هبوط نموده اند .

سومین معنای هبوط ، که خودش هم آن را
غیرقابل توجیه توصیف می کند ، در ادامه همان معنای دوم است: واقعیت اینست
که یک موجود آگاه و ذیشعور می تواند شریر باشد ولی یک موجود بیشعور نمی
تواند ...

و بالاخره حتی به ذهنش هم خطور نمی کند که شاید آنچه در کتاب های آسمانی در معنای هبوط آمده است دارای حقیقت باشد .

وجود امام خمینی و برکات آن را تنها کسانی می
توانند حقیقتا درک کنند که  در جست و جوی تاریخ تحول باطنی
انسان بر کره زمین – که خاستگاه تحولات ظاهری اجتماعی و اقتصادی و
سیاسی حیات او نیز هست – به تاریخ انبیا رجوع می کنند . هم آنانند
که در صف امام خمینی می گویند که او بت شکنی دیگر از تبار ابراهیم
بود. . و یا برای وصل می شود.

تبیّن
حقیقت مبارزه او با طاغوت به داستان موسی و فرعون در قران رجوع می کنند ،
ویا برای بیان شیوه مبارزه او دربرابر دشمنان انقلاب اسلامی به واقعه
کربلا باز می گردند . خود او حتی یک بار هم نشد که برای تبیین افعال و
سیاست های خو یش مردم را به تاریخ های مصطلح رجوع دهد . حتی برای یک بار
نگفت که (من آمده ام تا ایران را به توسعه اقتصادی برسانم.) او خود را در
برابر (احیای حیات باطنی بشر) مکلف می دانست و می فرمود که چو تن باطن
انسان حیات یابد ، امور مربوط به دنیای او  هم اصلاح خواهد شد و این لفظ
(اصلاح) نیز با غایت تاریخ های تمدن از (اصلاح) فقط مشترکی لفظی است .

مسلمانان به قدرت اقتصادی تسلیحاتی
نیز دست خواهند یافت، اما این امر مسلما موکول و مسبوق به یک «تحول نفسی»
است که امام خمینی برای آن قیام کرده و به آن هم رسید . و بی رو دربایستی
، همه تحولات تاریخی دهه شصت هجری و دهه هشتاد میلادی و دهه اول قرن
پانزدهم هجری قمری معلول همین علت یگانه است:قیام امام خمینی و پیروزی
انقلاب اسلامی .... چه دیگران این حقیقت را بفهمند و چه نفهمند . و از این
پس نیز همه تحولات تاریخی درکره زمین در جهت تشکیل امت واحده اسلامی و
قدرت گرفتن او در مبارزه ای بزرگ و بسیار جدی است که خواه ناخواه روی
خواهد نمود .

aviny.com


88/5/17
10:5 عصر

دولت پایدار حق فرا میرسد...

بدست بند‍ۀ خدا در دسته مرتضی آوینی، آخرالزمان، ظهور، مقاله، امام زمان

سلام! این متن رو از یکی از صفحه های کلوب برداشتم ، آدرش رو پیدا کردم میذارم.دقیقآ نمیدونم متن خود شهید آوینی از کجا شروع میشه.
نوشتاری از شهید سید مرتضی آوینی
دولت پایدار حق فرا می‌رسد...

در انتظار روی تو...

بدون تو، نه روزهای ما چنان که باید روشن‌اند و نه شب‌های ما چنان که باید، آرام...

بدون تو، نه صدای آیه‌ها چنان که باید طنین انداز است و نه نور دیده ها چنان که باید، درخشان...

بدون تو، فریاد پابرهنه‌ها، همان مظلومان همیشه تاریخ، در گلوها فرومانده

و صدای ناله ها در چاه‌ها رسوب کرده

نه پشت پرچین باغ زراندوزان، بوی نرگس می پیچد؛

نه در دالان هزارتوی کاخ زورمندان، خبری از عدالت است...

حکایت مردانی که از عدالت حرف می زنند و سیلی می‌خورند، همچنان باقی است...

و قدم نامردانی که در معرکه فتنه، پشت به امام خود می کنند، در زمین کماکان پایدار است...

اما دل‌های مستمند و چشم‌های مسکین، همچنان به نور امید تو زنده‌اند

و به وعده حقیقی خدایی که ولی‌اش را خواهد فرستاد

و زمین را به صاحبانش باز خواهد ستاند...

اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ
بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ
نَراهُ قَریباً...

بی تو *

دلـم قرار نمی گیرد از فغان بی تو سپنـدوار زکـف داده ام عنان بی تو

ز تلـخ کـامی دوران نشـد دلـم فارغ زجام عشق، لبی تر نکرد جان بی تو

چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی پر است سینه ام ز اندوه گران بی تو

نسیم صبح نمی آورد ترانه ی شوق سـر بـهـار نـدارنـد بـلبـلـان بی تـو

لب از حکایت شبهای تار می بندم اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو

چو شمع کشته، ندارم شراره ای به زبان نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو

ز بی دلی و خموشی چون نقش تصویرم نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو

از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق چو ذره ام به تکاپوی جاودان بی تو

عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو

گزاره ی غم دل را مگر کنم چو امین جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو

*مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای (دامة برکاته)

دولت پایدار حق فرا می رسد *

انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.

این سخنی است که به سادگی بر زبان می آید، اما بیان کننده هیچ چیز نیست
مگر آنکه «علت تغییر» را دریابیم و از آن مهم تر، «علت دفعی بودن تغییر»
را. «تغییر» لازمه وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر.
عالم هستی «ذات واحد» است متحول، و درست خلاف آنچه می پندارند، این تحول
علت وجود زمان است، نه بالعکس.

از اثبات این مدعا در می گذرم چرا که فرصت بسیار می خواهد و با این
مبحث نیز چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی،
تحولی دیگر نیز دارد که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی توان کرد.
عالم هستی ذات واحدی است در حال تحول، و بشر درپیوند با عالم هستی این سیر
تحول کلی را نیز طی می کند. اگر منتسب است به مولایمان علی (ع) که فرموده
"اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر..." این سخن فقط
استعاره‌ای ادبی نیست. تأویل این سخن آن است که در حقیقت این انسان است که
او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان تا
لایتناهی گسترده است. مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا درهم می ریزد. در
ظاهر، بشر جزیی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات
درونی بشر است.

نباید پنداشت که بشر از سر صرقه در یکی از سیارات یکی از منظومه ها ی
خوررشیدی کهکشان کعبه پا به دنیا گذاشته است و فارغ از باقی عالم، سیر
تحولی را در کره زمین طی کرده و اکنون نیز عالم پیرامون ما نسبت به آنچه
در این سیاره خاکی می‌گذرد بی اعتنا ست. اگر بشر رابطه بین تحولات انفسی
خود و عوالم آسمانی را در نمی یابد، نباید بینگارد که چنین رابطه ای وجود
ندارد.

عالم ذات واحدی است و غایت آفرینش بشر از غایت کل وجود جدا نیست و اگر
در مأثورات دینی ما هست که پس از برقراری حکومت عدل جهانی -که غایت تکاملی
مقام جمعی بشر است- قیامت صغرا نیز واقع می شود و همه عالم هستی در هم می
ریزد و نظام دیگری به خود می گیرد، و از همین جاست یعنی هنگامی جهان به
مقصد می رسد که آدم -در مقام کلی خود- به مقصد تکاملی خویش رسیده باشد...
و این تکامل را به مفهوم متعارف تکامل بیولوژیک ناشی از «تطور انواع»
نگیرید، که آن خرافه ای بیش نیست.

مقصد تکاملی یا غایت آفرینش آدم کجاست؟ من نمی دانم بدون تفکر و تأمل
در «طرح کلی عالم» چگونه می توان به حقیقت رسید. مورچه ای که تلاش می‌کند
تا آذوقه زمستانش را جمع آورد، نه در عالم تأمل می کند و نه خود را می
شناسد، و همین که بشر در طرح کلی عالم می اندیشد و در جست‌وجوی حقیقت است
معلوم می دارد که او روحاً امکان محیط شدن بر عالم هستی را دارد، اگر چه
جسماً به خاک وابسته است و امکان پرواز نیز ندارد. و حقیقت هیچ چیز را
بیرون از طرح کلی عالم نمی توان دریافت، چه برسد به حقیقت وجود انسان را
که مظهر همه عوالم است.

خلاف تفکر علمی جدید، «آدم» خود مقصد و مقصود خلقت کائنات است و همه
عالم اکبر عرصه ای است تا این کهکشان کعبه و این منظومه خورشیدی خلق شوند
و این سیاره خاکی که نگین انگشتری عالم است و حجت اولین و آخرین خداوند را
در خود می پرورد. یعنی همه عالم خلق شده است تا آدم خلق شود و اگر قدمای
ما می گفتند که زمین مرکز عالم است، این سخنی نیست که کوپرنیک و گالیله با
یک تلسکوپ بتوانند آن را نفی کنند. «زمین مرکز عالم است» یک حکم تمثیلی
است و نباید آن را در کنار احکام علوم تجربی نهاد و حکم به صحت و سقم آن
کرد و اگر نه، با عقل علمی جدید همه معتقداتی که انسان از طریق وحی و
تاویل یافته است خرافاتی مضحک بیش نیستند. زبان تمثیل زبانی از یاد رفته
است و عقل علمی جدید که به تبع اطلاق احکام علوم تجربی بر کل عالم پدید
آمده چه می تواند دریابد که «حیات بشر با حجت الله آغاز شده و به حجت الله
پایان میگیرد» یعنی چه؟ این عقل جدید چه می تواند دریابد که «هبوط از برزخ
یا بهشت مثالی وجود بشر به ارض اسفل» یعنی چه؟ این عقل جدید چگونه می
تواند طرح کلی حیات بشر را در قصه آفرینش آدم دریابد؟ و نمی دانم انسانی
که تاریخ را بر «انتظار موعود» معنا نمی کند، چگونه می خواهد معانی جنگ ها
و صلح ها و تحولات تاریخی و انقلاب هارا در یابد؟ و به راستی من نمی دانم
اگر کسی طرح کلی حیات بشر در قصه آفرینش را در نیابد، چگونه می خواهد
معتقدات بشر را نسبت به وحی و ارسال انبیا و دین و معاد... معنا کند؟

حقیقت آخرین چیزی است که بشر -در مقام کلی خویش- به آن خواهد رسید و
بنابراین، «حکومت حق» که بر مطلق عدل بنا شده، آخرین حکومتی است که در
سیاره زمین بر پا خواهد شد. همه تحولات تاریخی در حیات بشر «در انتظار
موعود» صورت گرفته است، چه بدانند و چه ندانند. اگر بشر «تصویری فطری» از
غایت آفرینش خویش نداشت، هرگز با «وضع موجود» مخالفتی نمی کرد و نیاز به
تحول یک بار برای همیشه در وجودش می مرد. اما هرگز بشر به وضع موجود رضا
نمی شود و به آنچه دارد، بسنده نمی کند، چرا که از وضع موعود، صورتی مثالی
دارد منقوش در فطرت ازلی خویش، و تا وضع موجود خویش را با این صورت مثالی
و موعود منطبق نبیند، دست از تلاش بر نمی دارد. آیه "یا ایها الانسان انک
کادح الی ربک کدحا فملا قیه" تأویلی دارد و آن اینکه غایت تلاش انسان
«لقای حقیقت» است، چه انسان در حیثیت فردی خویش، چه در حیثیت جمعی، و چه
در آن حیثیت کلی که بدان اشاره رفت.

آیا من بیش از حد خویش حجاب تقیه را ندریده ام؟ نمی دانم؛ اما هر چه هست، من تصور می‎کنم که روزگار بیان این سخنان سر رسیده است.

پیامبران بزرگ همواره در اعصار جاهلی مبعوث گشته اند و این نه فقط به
آن علت است که در عصر جاهلیت، بشر مستغرق در ظلمات، بیش‌تر نیاز به هدایت
دارد، بلکه به این علت است که در صیرورت تاریخی حیات بشر، این قاعده کلی
وجود دارد که انسان تا گرفتار عصری از جاهلیت نشود، قابلیت هدایت نمی یابد
و اصلآ حکمت وجود شیطان در قصه آفرییش آدم در همین جاست که اگر شیطان نمی
بود که انسان را از بهشت حقیقت مثالی وجود خویش به زیر آورد، او قابلیت
«تلقی کلمات» و «توبه» پیدا نمی کرد. "انا لله و انا الیه راجعون" «دایره
کاملی» است که عالم هستی را معنا می کند. تلاشی که این انسان بر مهبط خویش
برای رجعت به حقیقت وجود خود می کند، مجموع تحولات تاریخی است که از حجت
اول تا حجت آخر روی می دهد.

از رنسانس به این سو که آخرین عصر جاهلیت بشر آغاز شده، حیات تاریخی
اقوام انسانی در سراسر سیاره به یکدیگر ارتباط پیدا کرده است تا بشر در
حیثیت کلی خویش مصداق محقق بیابد و اگر تحولی روی می دهد، برای همه بشریت
یک‌جا اتفاق بیفتد. تعبیر «دهکده جهانی» نشان می دهد که آخر الزمان و عصر
ظهور موعود رسیده است، چرا که آن تحول عظیم که بشر در انتظار آن است، باید
همه بشریت را شامل شود -که خواهد شد-. در این آخرین عصر جاهلیت است که بشر
در حیثیت کلی وجود خویش از اسمان معنوی هبوط خواهد کرد -که کرده است- و در
همین عصر است که بشر در حیثیت کلی وجود خویش «توبه» خواهد کرد، که با
پیروزی انقلاب اسلامی درایران -که ام القرای معنوی سیاره زمین است-، این
عصر نیز آغاز شده و می رود تا بالتمام همه زمین و همه بشریت را فراگیرد.

این سخنان نسبتی با هیستوریسیسم ندارد و البته اگر کسانی می خواهند با
نسبت دادن این سخنان به تاریخ انگاری هگلی از حقیقت بگریزند و یا دیگران
را به بی راهه ها و کژراهه ها بکشانند، خود دانند. عصر توبه انسان در
حیثیت کلی وجود آغاز شده است و او می رود تا خود را باز یابد. آن که حقیقت
را فراموش کند، به مصداق "نسوا الله فانسیهم انفسهم" خود را گم خواهد کرد
و انسان امروز در یک رویکرد دیگر باره به حقیقت، می رود تا خود را باز
یابد.

فروپاشی کامل کمونیسم اگر چه اکنون دولت مستعجلی است برای دموکراسی
غرب، اما حتی از میان سیاستمداران امریکایی نیز هیچ کدام نیستند که این
پیروزی را شیرین و بدون اضطراب یافته باشند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار
انسان را پایان خواهد داد، از هم اکنون همه قلب ها را فرا گرفته است.
انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت، و از این پس تا
آنگاه که شمس ولایت از افق حیثیت کلی وجود انسان سر زند و زمین و آسمان ها
به غایت خلقت خویش واصل شوند، همه نظاماتی که بشر از چند قرن پیش در
جست‌وجوی یوتوپیای لذت و فراغت -که همان جاودانگی موعود شیطان است برای
آدم فریب خورده- به مدد علم تکنولوژیک بنا کرده است، یکی پس از
دیگری فرو خواهد پاشید و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، اخرین مقاتله ما
-به مثابه سپاه عدالت- نه با دموکراسی غرب که با اسلام امریکایی است، که
اسلام امریکایی از خود امریکا دیر پاتر است. اگر چه این یکی نیز و لو
«هزار ماه» باشد به یک «شب قدر» فرو خواهد ریخت و حق پرستان و مستضعفان
وراث زمین خواهند شد.

*مقاله ای از شهید سید مرتضی آوینی


88/4/26
2:23 عصر

دیکتاتوری روشنفکری ، بورژوا علیه دموکراسی و فیثاغورث

بدست بند‍ۀ خدا در دسته انقلاب، ایران، خیانت، اصلاحات، سیاست داخلی، نفاق، انقلاب اسلامی ایران، روشنفکری، دیکتاتوری، برژوازی، دمکراسی، توهم، فتنه های آخرالزمان، خیر و شر

دیکتاتوری روشنفکری ، بورژوا علیه دموکراسی و فیثاغورث

مقدمه : با پیدایش روشنفکری و انتلکتوئالیسم در رنسانس فرهنگی و تمدنی غرب ، فرهنگ نامه نویسان که حال طبقه ی تحصیلکرده متوسط شهری شده بودند اصلی در بنیان های فکری عالم با نام روشنفکری برقرار نمودند . در اساسی ترین اصل این نظریه احترام به نظر دیگران و پرهیز از تعصب و جزم اندیشی به عنوان یک اصل بدون خدشه در فرهنگ تعاملی روشنفکران نگاشته شد . این دیالتیک نانوشته شعار انقلاب های بسیاری گشت که.....ادامه مطلب...

<      1   2   3      >