سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/7/10
12:26 عصر

حزب الله-مقاله-شهید آوینی

بدست بند‍ۀ خدا در دسته مقالات، ایران، حزب الله، عراق، سید مرتضا آوینی، سیدالشّهدا جنگ، خوزستان، جنگ تحمیلی

حزب الله

تربت پاک خوزستان، پوشیده از شقایق‌های سرخ، بار دیگر میزبان قدوم مبارکی است که راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند و این شقایق‌های سرخ نیز که تو گویی با خون آبیاری شده‌اند، بر همان پیمانی شهادت می‌دهند که حزب الله را بدین خطه کشانده است؛ همان پیمانی که رجالی از مؤ‌منین با حق بسته‌اند و در همه‌ی طول تاریخ بر آن پایمردی ورزیده‌اند.

تربت پاک خوزستان، پوشیده از شقایق‌های سرخ، بار دیگر میزبان قدوم مبارکی است که راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند: حزب الله؛ مردانی که تندباد عواصف آنان را نمی‌لرزاند، از جنگ خسته نمی‌شوند، ترسی به دل راه نمی‌دهند، بر خدا توکل می‌کنند و عاقبت نیز از آن متقین است.

اسوه‌ی حزب ا ابوالفضل العباس (علیه السّلام) است و درس وفاداری را از او آموخته‌اند. وقتی با این جوانان سخن از عباس می‌گویی، در دل خود جراحتی هزار و چند صد ساله را باز می‌یابند که هنوز به خون تازه آغشته است؛ جراحت کربلا را می‌گویم.

اکنون وعده‌ی خداوند تحقق یافته است و قومی را مبعوث ساخته که محبوب او هستند و او نیز محبوب آنهاست، و چه چیزی خوش‌تر از ملامتی که در راه محبوب کشند؟ آماده شو برادر، جراحت کربلا هنوز هم تازه است و تا آن خونخواه مقتول کربلا نیاید، این جراحت التیام نمی‌پذیرد.

غروب سر رسیده است و تا شب، تا پایان انتظار، فاصله‌ای نیست. گوش کن! صدای تپش مشتاقانه‌ی قلب‌هایشان را می‌شنوی؟ برادران، این قلب تاریخ است که در سینه‌ی شما می‌تپد.

حزب الله اهل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است؛ پایمردی می‌خواهد و وفاداری. تربت پاک خوزستان، پوشیده از شقایق‌های سرخ، بار دیگر میزبان قدوم مبارکی است که راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند و این شقایق‌های سرخ نیز که تو گویی با خون آبیاری شده‌اند، بر همان پیمانی شهادت می‌دهند که حزب الله را بدین خطه کشانده است؛ همان پیمانی که رجالی از مؤ‌منین با حق بسته‌اند و در همه‌ی طول تاریخ بر آن پایمردی ورزیده‌اند. اکنون وعده‌ی خداوند تحقق یافته است و قومی را مبعوث ساخته که محبوب او هستند و او نیز محبوب آنهاست، و چه چیزی خوش‌تر از ملامتی که در راه محبوب کشند؟

امشب، سکوت شب رازدار دعاهایی است که تا عرش صعود می‌یابند و زمین را به آسمان متصل می‌کنند. ای نخل‌ها، ای رود، ای نسیم، ای آنان که با نظام تسبیحیِ عالم وجود در پیوندید، با ما که این پیوند نداریم بگویید که تقدیر چیست و قضای الهی بر چه گذشته است.

هزارها سال از هبوط انسان می‌گذرد و در این پهنه‌ی تاریخ که صحنه‌ی گذار از باطل به سوی حق است چه ظلم‌ها که نرفته است و چه خون‌های مطهر که بر زمین نریخته است! پروردگارا، تو در جواب فرشتگان فرمودی: «انی ا‌علم ما لا تعلمون _ من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید.»(1) پروردگارا، چگونه تو را شکر گوییم که ما را در این عصر که پهنه‌ی تفسیر این آیت ربانی است به گذرگاه زمان کشانده‌ای؟

شور و اشتیاق بچه‌ها قابل توصیف نیست. آنان با آنچنان شوق و شوری به صحنه‌های مقدم نبرد می‌شتابند که تو گویی نه ظاهر، که باطن را می‌بینند؛ اگرنه، ظاهر جنگ که زیبا نیست. آنها دل به حق خوش دارند و چهره‌های شادابشان حکایت از عمق آگاهیشان دارد.

آنان زمان خود را به‌خوبی می‌شناسند و رسالت خود را به‌روشنی دریافته‌اند. آنها بچه‌های محله‌های من و تو هستند؛ همان‌ها که در مسجد و بازار و اینجا و آنجا می‌بینی. آن یکی کاسب بازار است، دیگری دانشجوست و این سومی، روستایی پاک‌طینتی که با خود طبیعت را، صدای آب روان را، نسیم پاک کوهستان‌ها را در بقچه‌ای بسته است و می‌آورد.

در آن سوی فاو، در مقر فرماندهی بعثی‌ها، به حاج بخشی بر خوردیم؛ چهره‌ی آشنای حزب الله تهران. هر کس سرزندگی و بذله‌گویی و آن چهره‌ی شاداب او را می‌دید باور نمی‌کرد که دو ساعت پیش فرزندش شهید شده باشد. اما حقیقت همین بود. هنگامی که ما به حاج بخشی بر خوردیم دو ساعتی بیش از شهادت فرزندش نمی‌گذشت. او حاضر نشده بود که به همراه پیکر فرزند شهیدش جبهه‌ی نبرد را، ولو برای چند روز، ترک گوید. ما آخرین بار که او را دیده بودیم در تهران بود، هنگامی که کاروان نخستین «راهیان کربلا» عازم جبهه‌ی نبرد بودند. هر جا که حزب الله تهران هست او نیز همان جاست و علمداری می‌کند.

حزب الله از متن امت خوب ما برخاسته‌اند و در دل مردم جای دارند. آنها یادآور وعده‌های قرآن و روایات هستند و تو گویی همه‌ی تاریخ منتظر قدوم آنها بوده است. به این چشمان اشک‌آلوده بنگرید؛ این اشک‌ها نشان می‌دهد که جراحت کربلا بعد از هزار و چند صد سال هنوز بر دل‌های ما تازه است. خداوند حزب الله را برای خونخواهی حسین‌(علیه السّلام) و باز کردن راه کربلا برانگیخته است.

حاج بخشی با یک گونی شکلات و دریایی از سرور به سوی خط می‌رفت تا بین بچه‌ها شادی و شکلات پخش کند. او مرتباً می‌گفت اینجا خانه‌ی خودمان است و همه می‌دانستند که او نظر به کشورگشایی ندارد، بلکه می‌خواهد از سر طنز جوابی به صدام داده باشد. و به‌راستی چه کسی می‌تواند باور کند که در این لحظات، دو ساعتی بیش از شهادت فرزند او نمی‌گذرد و با این‌همه، او هنوز هم روحیه‌ی طنزآمیز خود را حفظ کرده است؟ چگونه می‌توان این‌همه را جز با معجزه‌ی ایمان تفسیر کرد؟

همه‌ی بچه‌ها او را همچون پدری مهربان دوست می‌دارند و شاید او نیز در هر یک از این جوانان نشانی از فرزند شهید خود می‌بیند. و یا نه، اصلاً این حرف‌ها زاییده‌ی تخیلات ماست و او آنچنان به حق پیوسته است که شهیدان را مُرده نمی‌پندارد... خدا می‌داند.

عمو حسن نیز به همراه حاج بخشی به راه افتاده بود. در کنار خط، بچه‌ها ساعت فراغتی یافته بودند و استراحت می‌کردند، هر چند آتش دشمن به راه بود و لحظه‌ای قطع نمی‌شد. حاج بخشی به یکایک سنگرهایی که بچه‌ها با دست در خاک کنده بودند سر می‌زد و شادی و شکلات پخش می‌کرد و دعا می‌کرد که خداوند این بچه‌ها را حفظ کند. عمو حسن نیز درباره‌ی اسرای عراقی حرف می‌زد و تعریف می‌کرد که چگونه اسرا از رفتار بچه‌ها شگفت‌زده شده بودند.

همه چیز ساده و صمیمی در جریان بود و اگر چشمی ناآشنا به این صحنه‌ها می‌نگریست، می‌پنداشت که قافله‌ی مرگ هزارها سال از این بچه‌ها فاصله گرفته است، یا اگر زبانی ناآشنا می‌خواست به توصیف حالات این بچه‌ها بپردازد می‌گفت: آنها مرگ را به بازی گرفته‌اند. اما نه، ما که آنها را می‌شناختیم، می‌دانستیم که اینچنین نیست.

هر بار که حاج بخشی جوانی را در بغل می‌گرفت، ما به یاد فرزند شهید او می‌افتادیم و از خود می‌پرسیدیم: آیا او هم به همان موجود عزیزی که در ذهن ماست می‌اندیشد؟ اما او آن‌همه آرام و سرزنده و شاداب است که تو گویی اصلاً داغدار جوانش نیست.

یکی از بچه‌ها زخمی شده است و دیگران همگی در اطرافش جمع شده‌اند و از سر محبت به او شکلات می‌دهند. یکی از بچه‌ها به شوخی می‌گوید: سرش افتاده بود، پیوند کردیم! و این حرف را به گونه‌ای می‌گوید که اگر کسی این بچه‌ها را نشناسد، می‌پندارد آنها مرگ را به بازی گرفته‌اند. اما نه، ما که با آنها آشنا هستیم می‌دانیم که اینچنین نیست. آنها بیش از هر کس دیگری به مرگ می‌اندیشند و به عالم آخرت ایمان دارند و درست به همین دلیل است که از مرگ نمی‌ترسند.

یکی از بچه‌ها می‌گوید عاشقی این حرف‌ها را هم دارد و منظورش عشق به حسین است. و باز آن جراحت هزار و چند صد ساله در سینه‌ی ما زنده می‌شود؛ جراحت کربلا را می‌گویم. آری، اگر می‌خواهی که حزب الله را بشناسی اینچنین بشناس: او اهل ولایت است، عاشق امام حسین (علیه السّلام) است و از مرگ نمی‌هراسد. سلام بر حزب الله.

تربت پاک خوزستان بار دیگر میزبان قدوم مبارکی است که راه تاریخ را به سوی نور می‌گشایند: حزب الله؛ مردانی که تندباد عواصف آنان را نمی‌لرزاند، از جنگ خسته‌ نمی‌شوند، ترسی به دل راه نمی‌دهند، بر خدا توکل می‌کنند، و عاقبت نیز از آن متقین است.

***
بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‌ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین
(علیه السّلام) راهی به سوی حقیقت نیست.
کربلا، ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر. ما می‌آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن‌گاه روانه‌ی دیار قدس شویم.

 

پی نوشتها

1. بخشی از آیه‌ی 30 سوره‌ی بقره.


 

 


Copyright © 2003-2011 - AVINY.COM - All Rights Reserved


90/3/19
2:8 عصر

بی عنوان

بدست بند‍ۀ خدا در دسته ایران، اسلام، بحرین

یادم رفته بود که بیایم و بگویم که اسم بحرین برای ما غیر از شرم چیزی ندارد........


89/1/21
6:8 عصر

ویژه نامه 17 امین سالگرد عروج سید شهیدان اهل قلم

بدست بند‍ۀ خدا در دسته ایران، سید مرتضی آوینی، حکمت، فلسفه، عرفان، انقلاب اسلامی، ویژه نامه 89، دفاع مقدس، ادبیات

http://www.aviny.com/occasion/enghelab_jang/aviny/89/vijename.aspx


صدایش خیلی دل نشین و آرام بخش بود. به قول آن عزیز :

 

"حتی اگر از عملیاتی ناکام و شکست خورده برنامه می ساخت و سخن می گفت، همچنان شیرینی فتح را در ذائقه خود احساس می کردیم."

 

خیلی دوست داشتم صاحب آن صدای زیبا را بشناسم و ببینم.

 

فکر کنم پاییز 1371 بود، ولی هنوز آتش حمله ها آن چنان پر حجم نشده بود.

 

هنوز حاج آقا "زم" - رئیس آن روز پالایشگاه و حوزه هنری و میلیاردر و قهوه خانه دار و ... امروز -  آوینی را از حوزه هنری اخراج نکرده بود.

 

حاج آقا زم بدون عبا و عمامه در رستوران سنتی مستضعفی اش!

 

هنوز روزنامه "سه قطره خون" مسیح – روزنامه جمهوری اسلامی – دست به تکفیر سید نزده بود و به هزار و یک اسم و عنوان، علیه او بیانیه صادر نمی کرد.

 

 

هنوز "محمد هاشمی رفسنجانی بهرمانی" رئیس وقت جعبه جادو، دستور ممنوعیت پخش روایت فتح و بخصوص صدای او را از تلویزیون، نداده بود.

 

 

دم غروب بود که با دو سه تا از دوستان اهل ادب و هنر! روی تخت های حیات حوزه هنری نشسته بودیم و چایی سر می کشیدیم.

 

از دور کسی پیدا شد که با دیدنش خیلی ذوق کردم. دومین باری بود که می دیدمش. چند روز قبل، همین جا برای اولین بار دیده بودمش.

 

جلو که آمد، طبق عادت، با همه سلام و احوال پرسی کرد. به ما که رسید، به احترامش برخاستم و با لبخند، با او دست دادم. بغل دستی ام اما، همچنان دود سیگار از همه سوراخ هایش بیرون می زد، برنخاست و در برابر سید مرتضی آوینی که دستش را دراز کرده بود، با بی اهمیتی فقط دست داد ولی رویش را برگردانده بود.

 

سید چند قدمی دور نشده بود که مثلا دوست ما، شروع کرد به فحاشی و هر چه فحش ناموسی از دهان ناپاکش خارج می شد، نثار سید کرد. هر چه گفتم:

 

- مرد مومن، اگه حرف ها و نظراتش رو قبول نداری، به خودش فحش بده. به ناموسش چیکار داری.

 

که او وقتی دید من ناراحت شده ام، لج کرد و بدتر و رکیک تر فحش داد.

 

وقتی فروردین 1372 سید مرتضی در بیابان های فکه رفت روی مین و آسمانی شد، یکی از اولین کسانی که در وصف سید مرتضی زور زد و مقاله نوشت، همو بود.

 

وقتی دیدم عکسی بزرگ از سید در اتاقش زده و درباره وجنات و حسنات سید منبر می رود، یاد آن غروب تلخ افتادم و فقط سوختم

.

شاعر بسیجی، مرحوم «محمد رضا آقاسی» را غالبا با مثنوی بلند «شیعه نامه» می شناسند. با این حال ایشان مثنوی های بلند محدودی دارند که یکی از آن ها در رثای سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی سروده شده است.

خدایا مرا از خود آگاه کن
پر از ذکر «الحکم لله کن»

که بی وقفه این وقف را بشکنم
به پروازی این سقف را بشکنم

گریزم به معنا، ز قید حروف
به روح شهادت بیابم وقوف

که آنان که بر سر حق واقفند
سلیمان تأویل را آصفند

به تعداد اگر چند آنان کمند
ولی همچو پولاد مستحکمند

به امر ولی استقامت کنند
اشارت نماید قیامت کنند

رهاتر ز طوفان ، شتابان چو برق
چنان خنده رعد بر غرب و شرق

فراخ زمین سایه بالشان
فروغ زمان در پر شالشان

نبرد آفرینند و آشوبناک
ندارند در دل هراس از هلاک

دل آگاه و مرگ آزمونند و مرد
سرآغاز نورند و طوفان درد

به قاموس مردان عقب گرد نیست
کسی کاو گریزد ز حق ، مرد نیست


بشارت به مردان شورآفرین
خدا بندگان شعور آفرین

زنور ولایت جهان روشن است
دل آشکار و نهان روشن است

جهان پر شد از نعره یا صمد
ولی گوش شیطان از آن می‌رمد

گر ابلیس درنزد ما خم نشد
ز مقدار ما ذره‌ای کم نشد

خدا تا جهان را پر از نور کرد
جهولان بدکیش را کور کرد

به خفاش ها چشم بینش نداد
پر پرسه در آفرینش نداد

از این رو گرفتار خودبینی اند
فرو رفته در ظلمت آیینی‌اند

فرومایه ی گندخوارند و بس
زبان بهر انکار دارند و بس

زبان گر نگوید ز حق لال باد
چنان خار و خس پست و پامال باد

زبانی که لغزد به شرک و نفاق
چه دارد بجز خرقه افتراق

بکوشد به تعمیم فسق و فساد
کشد تیغ تعقیب بر عدل و داد

زبانی که سرگرم نشخوار شد
حقایق بر او سخت دشوار شد

زبان نیست ، آن بوق اهریمن است
زبان بسته مخلوق اهریمن است

نی انبان نان است و شیپور نام
به هر گوشه خاک گسترده دام

فریب آشنا شیطنت می‌کند
به واخوردگان سلطنت می‌کند

چنین غول از شیشه برون زده
درختی است بی ریشه بیرون زده

درختی خبیث و شرافت ستیز
که هر شاخ و برگش بود فتنه خیز

ولی در مقابل زبانی دگر
که سرخ است اما ز خون جگر

زبانی چنان تیغ حیدر دو دم
که لبریز نور است در هر قدم

زبانی که حق گوی و حق باور است
چنان کشتی نوح پهناور است

ندارد ز طوفان هراسی به دل
نیفتد به گردابه ی آب و گل

بود متصل بر سراندیب وحی
بچرخد چو پرگار بر امر و نهی

به تیغ خروش و به تیر دعا
حفاظت کند از حدود خدا

زبانی که حق را ستایش کند
شب و روز خورشید زایش کند

چه گویم که با دل چه ها می‌کند
به هر جمله طوفان به پا می‌کند

چنان سیل از خود رها می‌شود
عصا در کفش اژدها می‌شود

زبانی که لغزد به سطح دروغ
نخواهد رسیدن به حد بلوغ

بلوغ زبان در سخن آوری است
بلوغ بشر در خداباوری است

خداباوری چیست؟ انکار خویش
رهایی ز نفس گرفتار خویش

هلا ای مسلمان تسلیم نفس!
تو ای بنده نفس از بیم نفس!

چو بر نفس اماره پل می زنی
به تمجید شیطان دهل می زنی

ز تنهایی و شام هجران منال
چو خود در میانی چه جای وصال

که هر قطره‌ای هستی خویش دید
به دریای هستی نخواهد رسید

دل از خویش کندن جنون بارگی است
عطش در تکاپوی آوارگی است

خدابندگی کن نه خودبندگی
رها شو ، رها زین سرافکندگی

خدابندگی کن ،خداوند باش
سحر باش، سرشار لبخند باش

خدابندگی چیست؟ فانی شدن
به امر ولی آسمانی شدن

شبانگه سر از خواب برداشتن
به محراب خون قامت افراشتن

وضویی ز خون جگر ساختن
پس آنگه به تسبیح پرداختن

چراغ مناجات افروختن
و در انتظار سحر سوختن

ز خاکستر چشم خون ریختن
نماز و عطش در هم آمیختن

دو رکعت تماشا، دو رکعت حضور
دو رکعت توجه به آفاق نور

دو رکعت تقرب ، دو رکعت صفا
به آیین آیینه مصطفی (ص)

به هنگام هنگامه روزگار
بجز درگه مرتضی (ع) رو مدار

علمدار آهنگ خون کرد باز
جنون زاده عزم جنون کرد باز

به «نون» بست نقش و «مایسطرون»
جنون کرد وز خویشتن شد برون

نشان داد کاین جاده بن بست نیست
عدم در سراپرده هست نیست

هلا بوالفضولان خرد و کلان
چه دانید از خاستگاه یلان

فرو خفته در نفس اهریمنید
در این دخمه تا کی نفس می زنید

به همدستی اهرمن آمدید
به توحید جاری شبیخون زدید

به هفت آسمان ریسمان بافتید
ز خلط مباحث چه ها یافتید؟

غرض زین همه شطح و طامات چیست؟
رهاورد این نفی و اثبات چیست؟

شما را هدف چیست زین التقاط
گهی انقباض و گهی انبساط

خداوند در بست وهم شماست
که کوتاه چون سقف وهم شماست

شکم بارگان گریزان ز جنگ
نشستید بر سفره نان و ننگ

غبار عناوین و القابتان
نشسته است بر چشم پرخوابتان

بجز قطب تزویر و قطر شکم
چه خواندید در مکتب بوالحکم؟

به فردا که عذری پذیرفته نیست
اگر اهل دردید باید گریست

مبندید بر دیدگان راه را
ببینید مرد دل آگاه را

کسی را که عزمش چو پولاد بود
پر از ذکر و تسبیح و فریاد بود

دلش رنگ بی رنگی کردگار
به عزم رسیدن به حق بیقرار

به اسرار پرواز آگاه بود
کزین خاکدان سوی حق پرگشود

چو جام پر از زهر را سرکشید
چو عنقا به هفت آسمان پرکشید

به هنگامه ی رزم «اهل قلم»
چو او کم بود مرد ثابت قدم

که او سیدی رند و آزاده بود
ز تقدیر در غربت افتاده بود

به همت کمر بست و باز و گشاد
به سر حلقه امر گردن نهاد

به هنگام بر نفس خود پاگذاشت
سفر کرد و ما را به خود واگذاشت

اجل تیغ برسینه او گشود
خدا، «رو» به آیینه او گشود

شهیدانش دیدند همدوش خویش
گرفتند او را در آغوش خویش

که بود آن خدایی یل رادمرد
پیام آور عصه‌های نبرد

یلان را به آوای خود می‌نواخت
چو خورشید از داغشان می‌گداخت

چو طوفان گذشت از خم هفت خوان
زداغش سیه پوش هفت آسمان

ندانستم این آهنین مرد کیست
که چشم ولایت به سوگش گریست

کدامین قلم می‌تواند سرود
که شمشیر حق جمع اضداد بود

زبان شعله، فرهیخته، استوار
ستیهنده، بالنده، امیدوار

مصیب کش و در مصائب صبور
تقلا، تکاپو، ترنم، عبور

تشرف، تشرع، تضرع، نیاز
توکل، توسل، توجه، نماز

شریعت، طریقت، حقیقت، معاد
عنایت، ولایت، رضایت، جهاد

تأمل، تحمل، تحول، کلام
تفاهم، تلاطم، تهاجم، قیام

ترحم، تظلم، تکلم، تپش
تقدس، تفحص، تشخص، منش

اشارت، بشارت، نظارت، سفر
سیادت، سعادت، شهادت، ظفر

الا روح طوفانی مرتضی
سلیمان تسلیم امر قضا

از آن دم که در خون شنا کرده‌ای
مرا با جنون آشنا کرده‌ای

جنون را به حیرت درآمیختی
قلم را ز غیرت برانگیختی

بگو نسبتت با شهیدان چه بود
که مرغ دلت سویشان پرگشود

چه ها کرد حق با تو در شام قدر
که همسفره‌ای با شهیدان بدر

ببخشای اگر از تو دم می‌زنم
و یا در حریمت قدم می‌زنم

برآنم که درک ولایت کنم
مبادا که ترک «ولایت» کنم

کنون خالی از عجب و خودبینی ام
پر از سکر آوای آوینی‌ام

به صحرا روانم من هرزه گرد
مهیای تیغم به عزم نبرد

به خون می‌تپد توسن سرکشم
سزد تا چو تیر از کمان پر کشم

زبان سرخ و سر سبز و دل زخمناک
خوش آن دم که در خون فتم چاک چاک

سر سبز گر سرخ گردد رواست
که این شیوه شیعه مرتضاست

مرا غیر از آهنگ خون چاره نیست
جنون زاده را جز جنون چاره نیست

به فردای قحطی ، به امر امیر
کشم نعره‌ای گرم و طوفان ضمیر

به مردانگی خامه را بشکنم
هیاهوی هنگامه را بشکنم

قلم باز آهنگ خون می‌کند
جنون زاده عزم جنون می‌کند


روحش قرین رحمت ابدی، و راهش پر رهرو باد...


88/11/6
11:5 عصر

سخن رانی طوفانی سیدنا سیّد علی خامنه ای

بدست بند‍ۀ خدا در دسته تهران، ایران، سید علی خامنه ای، اسلام، انقلاب اسلامی، ولی امر مسلمین، نائب امام غائب، سخن رانی، مازندران، جهاد

توجّتون رو به سخن رانی طوفانی و عجیب رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 6 بهمن 88 در جمع مردم مازندران جلب می کنم.ادامه مطلب...

   1   2   3   4   5   >>   >