سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/11/23
1:55 عصر

خاطرات یک خبرنگار از جنگ غزه

بدست بند‍ۀ خدا در دسته غزه، جنایات، خاطرات

سلام، خیلی عذر میخام از این که چند روز نبودم و احتمالآ چند روز هم نخواهم بود! دعاکنید مشکلات حل شه زود به زود آپ کنم...یا علی
پس از گذشت چند روز از جنایات صهیونیست‌ها منتشر شد

خاطرات تکان دهنده یک خبرنگار از جنگ غزه







تصویر بزرگ سرویس
جهان اسلام : ناگهان تانک­ها آمدند، یکی از تانک­ها تنها چند متر با خانه
ما فاصله داشت، به ما گفته شد که خانه­هایمان را ترک کنیم، سربازان در حال
خوردن چیپس و شکلات بودند و درحالیکه دختران مرا می­کشتند، می­خندیدند.


مادر، همسر و دخترانم همگی تسلیم شده بودند، اما سربازان اسرائیلی به سوی کودکانم دیوانه­ وار آتش گشودند.
 
به
گزارش "جهان" به نقل از پایگاه خبری آمریکایی ای.جی.پی، سامه حبیب یک
خبرنگار 23 ساله است که در غزه زندگی می­کند،وی سال­ها است که برای بیان
درد و رنج مردم کشورش فعالیت می­کند، ژانت زیمرمن نیز یک خبرنگار 21 ساله
آمریکایی است که پس از مشاهده جنایات دهشتناک صهیونیست­ها در غزه از
آمریکا به غزه آمده است.
در واقع وی هزاران مایل را طی کرده تا عمق
حادثه را با چشمان خود ببیند و با ذهن و عقل خود بسنجد. آن دو در زمان
ورود ژانت به غزه با یکدیگر آشنا شده و تصمیم گرفته­اند با همکاری یکدیگر
در این زمینه فعالیت کنند.

در
واقع خبری که باعث شد این دو با یکدیگر آشنا شوند، حادثه­ای بود که برای
خالد عبدالرابع اتفاق افتاده است، ژانت و سامه این حادثه را این گونه بیان
کرده­اند.

 
ما
سفر خود را به سمت شهر زندگی عبدالرابع آغاز کردیم، این در حالی است که به
سختی می­توانستیم ادامه مسیر دهیم، در طول مسیر اتومبیل ما بارها منحرف
می­شد، سطح جاده پر از حفره­های ایجاد شده بر اثر بمباران اسرائیلی­ها
بود، سطح زمین نیز وضع چندان خوبی نداشت، محله­هایی که زمانی شاداب و
باصفا بودند، اکنون به جهنمی بر روی زمین تبدیل شده بودند. زمین مملو از
جسد مردم بود و در همه­جا فقط ویرانی دیده می­شد.

سرانجام
ما به محل زندگی خالد رسیدیم، خانه­ای ویران شده، خالد بر روی یک تخته سنگ
نشسته و به خانه­ای که زمانی شادی در آن وجود داشت نگاه می­کرد: خانه ما
چهار طبقه بود ویک باغچه زیبا در آن وجود داشت، ما در این خانه احساس
آرامش و آسایش داشتیم.

 
خالد
در مورد نحوه یورش ارتش "اسرائیل" به خانه­اش می­گوید: آن­ها به خانه ما
حمله کردند و تمام خانه را زیر و رو کردند، اما هیچ چیز نیافتند. روزی که
آن­ها می­خواستند شهر ما را ترک کنند را هرگز فراموش نمی­کنم. چهارمین روز
حمله زمینی اسرائیل به غزه بود، هزاران نفر در محاصره قرار داشتند، هیچ کس
نمی­توانست به دلیل گستردگی حجم آتش آن­جا را ترک کند.

وی
به یورش تانک­ها به شهر اشاره می­کند و می­گوید: ناگهان تانک­ها آمدند،
یکی از تانک­ها تنها چند متر با خانه ما فاصله داشت، به ما گفته شد که
خانه­هایمان را ترک کنیم، سربازان در حال خوردن چیپس و شکلات بودند و
درحالیکه دختران مرا می­کشتند، می­خندیدند.

 
خالد
در حالی که اشک می­ریزد، ادامه می­دهد: مادر، همسر و فرزندانم همگی تسلیم
شده بودند، ناگهان دو سرباز را دیدیم که از تانک خارج شدند، ما به آن­ها
گفتیم که می­خواهیم خانه را ترک کنیم، منتظر جواب آن­ها ماندیم، اما جوابی
به ما ندادند، ناگهان با کمال شگفتی دیدیم که سرباز دیگری به سوی فرزندان
من دیوانه­وار آتش گشود.


وی
در مورد فرزندانش چنین می­گوید: سعاد تنها هفت سال داشت، سامر سه ساله و
امل دو ساله بود. مادر من نیز هدف آتش قرار گرفت و من به چشمان خود دیدم
که تمام کسانی که من دوستشان دارم یکی پس از دیگری به زمین می­افتند.

 
خالد
به صحنه کشته شدن خانواده­اش اشاره می­کند: دو دخترم کشته شده بودند، این
در حالی بود که آتش­بس برقرار شده بود. هیچ کس نمی­توانست به ما کمک کند.
یک آمبولانس سعی کرد که وارد محله ما شود، اما تانک­های اسرائیلی پرسنل آن
آمبولانس را وادار کردند از آمبولانس خارج و برهنه شود. پس از آن شروع به
بمباران آمبولانس کردند.

وی
در ادامه می­گوید: من با باقی­مانده اعضای خانواده­ام خانه را ترک کردم،
در حالی که مادرم را بر روی یک تخت حمل می­کردیم. دخترم سامر همچنان نفس
می­کشید، این در حالی بود که نخاع وی آسیب دیده بود.

 
خالد
در مورد سختی­های راه برای رسیدن به مکانی امن، می­گوید: سربازان بدون این
که کنترلی بر اعمال ان­ها صورت بگیرد بی­وقفه شلیک می­کردند، خانه­های
زیادی خراب شده بود. حتی مردی که قصد داشت ما را نجات دهد، مورد حمله تک
تیراندازهای اسرائیل قرار گرفت و کشته شد. سرانجام زمانی که به شهر بعدی
رسیدیم، دیدم که تمام مردمی که آن­جا هستند، زخمی­های خود را به آن­جا
آورده­اند. ما با دیدن این صحنه­ها به شدت شوکه شده بودیم.

 
وی
در مورد دلیل کشته­شدن فرزندانش می­گوید:من اطمینان دارم که سربازان در آن
لحظه مست بودند، آن­ها از فرمانده خود برای کشتن فرزندان من دستور گرفته
بودند، چند روز پیش از این حادثه بود که در ها­آرتص خواندم که خاخام­های
اسرائیلی دستور داده بودند حتی یک فلسطینی نباید زنده بماند. البته من
می­دانم که هیچ دادگاهی نمی­تواند سربازان اسرائیلی را محکوم کند. زیرا
مقامات اسرائیل از هر ترفندی برای بی­گناه جلوه دادن آن­ها استفاده خواهند
کرد. این یک جنگ میان دو ارتش بسیار قوی و مجهز نبود، بلکه جنگی میان مردم
بی­دفاع و چهارمین ارتش قدرتمند جهان بود.

 
ممکن
است که ساختمان­های ویران شده بازسازی شوند، اما خالد دیگر هرگز صدای
خنده­ های سعاد و امل را نخواهد شنید، البته وی صدای ناله­ های سامر را که
از درد می­نالد می­شنود. تنها عضو بدن سامر که سالم مانده ذهن اوست. ذهنی
که همواره آن کابوس را به یاد می­آورد.