میمون برهنه!
بهراستی چرا در جوامع توسعه یافته «کار» به عنوان شری واجب و امری مصدع تلقی میشود و در مقابل آن، فراغت و تفریح و تفنن ارزشی مطلق پیدا کرده است؟ آرمانی که فراراه توسعه به شیوهی غربی قرار گرفته نوعی زندگی است که اوقات آن تماماً به فراغت و تفنن میگذرد و فراغت یکی از ارزشهای مطلقی است که به مثابه میزانی برای توسعهیافتگی اعتبار میشود و در مقابل آن، کار ضد ارزش است.
گریز از کار زاییدهی تنبلی و تنآسایی است و این خصوصیت از گرایشهای حیوانیی است که در وجود بشر قرار دارد. با غلبهی روح حیوانی بر وجود انسانی، تنبلی و تنآسایی به صورت یکی از صفات ذاتی بشر جلوه میکند.
در کتاب ارجمند «کافی» ـ کتاب الحجة ـ روایتی است که ترجمهاش این است: مفضل بن عمر گوید: از امام صادق علیه السلام از علم امام پرسیدم نسبت به آنچه در اقطار زمین باشد با این که خودش در میان خانه است و پرده هم جلوی او افتاده؟ فرمود: ای مفضل، براستی خدا تبارک و تعالی، در پیامبر(ص) پنج روح نهاده: روح حیات و زندگی که به وسیلهی آن بجنبد و راه رود، روح توانائی که به وسیلهی آن قیام کند و مبارزه نماید، روح شهوت که به وسیلهی آن بخورد و بنوشد و به حلالی با زنها بیامیزد، روح ایمان که به وسیلهی آن عقیده دارد و عدالت میورزد، و روح القدس که به وسیلهی آن تحمل نبوت کند.(1)
در کتاب «بصائر الدرجات» در ادامهی روایتی نظیر آنچه ذکر شد میفرماید: در مؤمنین چهار مرتبه از این ارواح (روح ایمان، روح شهوت، روح قوت و روح حیات) وجود دارد و کفار فاقد روح ایمان هستند، روح ایمان مادامی که انسان به گناه کبیرهای آلوده نشده ملازم با اوست و چون کبیرهای مرتکب شود از او جدایی حاصل میکند و...(2)
از این دو روایت و بسیاری از احادیث دیگر برمیآید که انسان مادام که ایمان نیاورده است، در مرتبهی روح شهوت ـ که مقام حیوانی است ـ توقف دارد و فضائل و اعمال و افکارش همگی با این مقام ـ یعنی حیوانیت ـ مناسبت دارد.
تنبلی و تنآسایی از خصوصیات ذاتی روح شهوت و مفتاح همهی شرور است. با غلبهی روح شهوت بر وجود انسان، دیگر انگیزهای برای کار کردن ـ جز پول و لذت ـ باقی نمیماند. تذکری که در اینجا ضروری است این است که مراد امام صادق(ع) از این ارواح متعدد، مراتب مختلفی از روح است که بر وجود بشر غلبه مییابد. روح انسان در هر یک از مراتب پنجگانه صاحب خصوصیاتی ذاتی است که بروز و ظهور مییابند و منشأ انگیزههای متفاوتی قرار میگیرند و بشر را به جانب اعمال مختلفی میکشانند. بشری که هنوز از مرتبهی روح شهوت به روح ایمان عروج نکرده است، از کار میگریزد و تنها انگیزهای که او را به تحرک وا میدارد، طلب لذت است.
تعبیر «اولوا العزم» که به پنجتن از بزرگترین پیامبران الهی اطلاق میشود به معنای «صاحبان عزم» است. چرا از میان همهی خصوصیاتی که پیامبران اولوا العزم داشتهاند تنها عزم آنها مورد نظر قرار گرفته است؟ جواب روشن است. مراتب روحی انسان در عزم اوست که ظهور مییابد و انسان متناسب با مراتب ایمانی خویش، صاحب ثبوت بیشتری در عزم میشود. اگر در احادیث ما آمده است که ایاک و الکسل و الضجر فانهما مفتاح کل شر(3) به همین علت است که تنبلی و تنآسایی و کمحوصلگی ملازم با روح شهوت در وجود آدمی است و انسان تا از این مرحله به مرتبهی بالاتر ـ که روح ایمان است ـ عروج نکرده است، تنها علتی که او را به تحرک وا میدارد لذت طلبی است.
بنابراین، روی دیگر سکهی گریز از کار، لذتطلبی لجامگسیختهای است که حد و مرزی نمیشناسد. در جامعهی کنونی غرب اصل لذت چون حق مسلمی برای عموم انسانها اعتبار شده است و متناسب با آن نظامات قانونی غرب بهگونهای شکل گرفته که در آن، امکان اقناع آزادانهی شهوات برای همهی افراد فراهم باشد. البته علت این را که تمایلی اینچنین بر عموم افراد یک جامعه تسلط مییابد و از آن میان هیچ صدایی به اعتراض برنمیخیزد، و همه، این تمایلات نفسانی را چون حقوقی غیر قابل انکار برای خویش تلقی میکنند، باید در فلسفهی غرب جست و جو کرد. در مرتبهی روح شهوت گرایشهای حیوانی بر سایر وجوه و ابعاد وجودی انسانی غلبه مییابند و بشر مصداق اولئک کالانعام بل هم اضل قرار میگیرد. به همین علت است اگر تفکر غالب بشر در مغرب زمین بدین سمت متمایل شده که انسان را در زمرهی حیوانات قلمداد کند، اگر نه، معارف الهی تأکید دارند که رسیدن به انسانیت با گذشت از مراتب حیوانی میسر است نه توقف در آن. بشر اگر میخواهد به انسانیت برسد نمیتواند در مراتب حیوانی وجود خویش توقف داشته باشد، حال آنکه در تفکر غربی بشر ذاتا حیوان است و چون این معنا مورد قبول قرار گیرد، دیگر چه تفاوتی دارد که وجه تمایز انسان از حیوان، نطق باشد یا ابزارسازی یا چیزهای دیگر؟ اگر بشر را اصالتاً حیوان بدانیم لاجرم باید تمامی تبعات این تعریف را نیز بپذیریم. اولین نتیجهای که از این تعریف برمیآید این است که لذتطلبی خصوصیت اصلی ذات بشر و تنها محرک اوست، و جامعهی غرب امروز این معنا را به تمامی پذیرفته است.
«دزموند موریس»(4) مظهر کامل این هبوط اعتقادی است که جامعهی غرب بدان مبتلاست. او در اولین کتابش که با عنوان «میمون برهنه»(5) در ایران نیز ترجمه شده است به بررسی جایگاه بشر در سلسلهی تطور جانوری پرداخته و همهی اعمال و عکسالعملها، اخلاقیات، دین، فرهنگ و تمامی قراردادهای اجتماعی بشریت را بر اساس حیوانیت او مورد تفسیر قرار داده است. هنگامی که دزموند موریس این کتاب را تألیف کرده، مدیر بخش پستانداران باغ وحش لندن(!) بوده است. او ـ به تصریح مترجم کتاب ـ سالها از عمر گرانمایهی(!) خویش را صرف شناخت روح حیوانات نموده و در هر حیوانی نشانی از انسان یافته، یا به زبان دیگر، تمام خصایص روح بشری را به طور روشنتر در حیوانات پیدا کرده است. آقای موریس مقدمهی کتاب را اینچنین آغاز کرده است: میمونها و گوریلهای کنونی به 193 جنس میرسند، بدن 192 جنس آنها از مو پوشیده شده است. انسان فرزانه (Sapiens Homo) تنها میمون استثنایی برهنه است.(6)
ایشان با احساس وظیفهی انسانی نسبت به هدایت مؤمنینی که خرافهی آدم و حوا، بهشت اولیه و هبوط انسان را باور کردهاند، در همان آغاز کتاب به تفسیر جانورشناسانهی هبوط آدم میپردازد. در این تفسیر علمی(!) اجداد ایشان ـ یعنی شامپانزههای علفخواری که با دم از درختها آویزان شدهاند ـ ناچار میشوند که باغ بهشت یعنی جنگل را ترک کنند و به جانوران خشکیها و سرزمینهای دیگر بپیوندند: در این حد تکامل و زندگی بوزینهای، جنگل راحتترین و جالبترین و بهترین عزلتگاه محسوب میشد و میمونها زندگی آرام و مرفهی داشتند، در واقع جنگل بهشت آنها بود... اجداد شامپانزهها، گوریل، ژیبونها و اوران اوتانها در جنگل باقی ماندند که هنوز هم این جانوران در جنگل زندگی میکنند و سلسلهی آنها قطع نشده است. بین اجداد میمونی، تنها اجداد میمون برهنه [یعنی انسان] ترک جنگل کردند و به جانوران خشکیها و سرزمینهای دیگر پیوستند، و به زودی با آنها خو کردند. گر چه این اخراج یا خروج از بهشت کار دشواری بود، اما آنها را به محیطی کشانید که برای تحول و تکامل بیشتر مساعدتر بود و اجداد میمون برهنه توانستند در این محیط تازه برای منافع خویش سفرهی پهنتری بگسترانند.(7)
قصد ما نقد همهی کتاب نیست، بلکه مراد بیان این مطلب است که چگونه غلبهی روح شهوت بر وجود آدمی، بشر را در محدودهی حیوانی وجودش متوقف میسازد و همهی وجوه دیگر او را تابع حیوانیت او قرار میدهد و لاجرم، بشری که در محدودهی حیوانی هستیش توقف دارد همهی عالم را از دریچهی حیوانیت خود و بر محور لذتطلبی و غرایز حیوانی مورد تفسیر قرار میدهد.
بدین ترتیب بعید نیست اگر آقای دزموند موریس ـ معاذالله ـ منشأ خداپرستی را در واکنشهای غریزی گوریلها در برابر نر فرمانده یا رئیس گروه پیدا کند. باید توجه کرد که تفکر امروز بشر غربی از طریق نظریههای علوم تجربی بیان میشود و زبان فرهنگ غرب، زبان تکنولوژی و علوم تجربی است و مثلاً این گفته که «انسان از نسل میمون است» فقط در محدودهی زیستشناسی باقی نمیماند، بلکه بر فرهنگ بشر غلبه مییابد و از این طریق بنیان تمدن و مناسبات اجتماعی قرار میگیرد، چرا که تمدن مبتنی بر فرهنگ است. انسان مورد نظر اومانیسم(8)، حیوان میمونزادهی گرگصفتی است نتیجهی تطور طبیعی داروینی و تنازع بقایی که در آن فقط قویترها باقی میمانند، و در ادامهی بحث خواهد آمد که وضعیت کنونی عالم از نظر موازنهی قدرتها و گرایش به سلطه و استیلا نتیجهی پذیرش این نظریه است که تکامل انسان را نتیجهی تنازع بقای داروینی بدانیم.
آقای دزموند موریس در کتاب بعدی خود به نام «باغ وحش انسانی» در بیان وجه تسمیهی کتاب خویش، بعد از مقایسهی نوع انسان و جانوران دیگر و رد اختلافات بنیادی فیمابین این نوع و انواع دیگر جانوران، شهرها و اجتماعات بشری را باغ وحش انسانی مینامد.(9) صرف نظر از اینکه تفکر غالب بشری در مغرب زمین انسان را صرفاً از دریچهی حیوانیتش مینگرد، آقای موریس در این مدعای خویش چندان هم به خطا نیست، چرا که در چهرهی مسخشدهی بشر غربی، دیگر هیچ نشانی از انسانیت باقی نمانده است.
بهراستی تمدن امروز بشر که نمود مسخ بشریت از صورت انسانی خویش است، باغ وحشی انسانی است. در این باغ وحش انسانی، آدمها حیوانات تنبل و معتادی هستند که در گوشة قفسهای خود کز کردهاند و هیچ چیز جز خورد و خوراک و خواب و جنسیت آنها را به سوی خویش نمیکشد و در این هر سه آنچه مراد آنهاست، لذت است؛ لذت غذا، لذت خواب و... و ذات این لذتپرستی نیز با افراطگرایی و انحرافات شگفتآوری همراه است که جوامع غربی ـ مخصوصاً اروپا و آمریکا ـ تجسم واقعی آن هستند و برای کسانی که ریگی به کفش ندارند و سحر گوسالهی سامری در آنان کارگر نیفتاده است این حقیقت، عینیتی آشکار دارد.
لذت چیست و چرا انسان بدین دام گرفتار میآید؟ در کتابهای علم اخلاق جواب این سؤال به تفصیل آمده است، اما آنچه در این مختصر میتوان گفت این است که روح مجرد انسان در این دامگه حادثه که میان حق و باطل قرار دارد به بدنی حیوانی تعلق یافته و البته بین آن روح و این بدن نسبتی طولی برقرار است و این دوگانگی که ما قائل میشویم از باب انتزاع است نه اینکه در واقع امر ثنویتی در کار باشد. لازمهی بقا و استمرار حیات بشر در کرهی زمین، اکل و شرب و تولید مثل است و غرایزی که پروردگار متعال در وجود انسان قرار داده همه متضمن همین بقا و استمرار هستند و لذت نیز در این میان همچون علتی مزید عمل میکند و باید گفت لذتی که خداوند در اکل و شرب و عمل نکاح قرار داده ضامن بقا و استمرار حیات بشر در کرهی زمین است. فطرت انسان رو به سوی کمال دارد و لذت نیز علت و انگیزهای است که راه به جانب تکامل و تعالی میگشاید و البته از لذت تنها به لذاید مادی نظر نداریم که لذیذترین لذایذ (الذ لذات) در وصول باطنی انسان به مقام توحید حاصل میآید.
هر جا که پروردگار لذتی نهاده است در همان جا نشانی از کمال وجود دارد؛ البته در صورتی که خود لذت به غایت و آرمان بشر تبدیل نشود، اگر نه، نه تنها نقش استکمالی خویش را از کف میدهد، بلکه به غل و زنجیری سنگین مبدل میشود که انسان را به اسفل سافلین و پایینترین مراتب جهنم میکشاند. بدون شک اگر پروردگار متعال در اکل و شرب و... لذتی قرار نداده بود، استمرار حیات بشر به خطر میافتاد؛ اما از جانب دیگر، لذت نیز در حالتی ضامن بقای بشر است که از جایگاه استکمالی خویش خارج نشده باشد. اگر لذت مطلق انگاشته شود و به عنوان هدف اعتبار شود، آنگاه نه تنها متضمن حیات نیست بلکه از مسیر اعتدال خارج میشود و خود به وسیلهای در خدمت قطع حیات بشر مبدل میشود. لازم نیست که ما در جست و جوی مصداقی مؤید این مطلب به اعصار باستانی تاریخ مراجعه کنیم و به سراغ قوم لوط برویم؛ جوامع کنونی اروپا و آمریکا مصادیق حاضری هستند. بیماری ایدز(10) یکی از مصادیق صحت این مدعاست که اگر لذتطلبی از جایگاه استکمالی خویش خارج شود نه تنها ضامن حیات نیست که نابودکنندهی آن است: ایالات متحدهی آمریکا موطن اصلی این بیماری است. هرچند که در روسیه هم دیده شده است. بیماری ایدز بیشتر در مردان همجنسباز و سپس معتادین به هروئین دیده میشود. مجلهی معروف جاما(11) [گاما(؟) ـ و.] ژانویهی 1985 تعداد مبتلایان به بیماری ایدز را در سالهای مختلف به این شرح اعلام کرده است: به سال 1978 تعداد 4 نفر، به سال 1979 تعداد 9 نفر، به سال 1980 تعداد 44 نفر، در سال 1981 تعداد 239 نفر، به سال 1982 تعداد 961 نفر، به سال 1983 تعداد 2501 نفر، به سال 83 و 84 تعداد 3906 نفر، سال 84 ــ1983 گویای سرعت رشد بیماری است.
کارشناسان طب آمریکا اعلام کردهاند که اگر چارهای اتخاذ نشود خطر سرایت همگانی بیماری ایدز وجود دارد. در کتاب چشمپزشکی سالیانهی آمریکا آمده است که از 1200 بیمار در آتلانتا 75% همجنسباز، 6% مهاجرین هائیتی، 7% بیماران خونی هموفیل و بقیه عمدتاً معتادین تزریقی بودهاند. بیماری ایدز در مدت زمانی کوتاه تلفات سنگینی داشته و گاه تلفات به بیش از 41% رسیده است. در طول 2 سال در آتلانتا 917 تن از 2295 نفر مبتلا، جان سپردهاند.(12)
اکنون در کشورهای به اصطلاح پیشرفتهی مغرب زمین همان طور که خانه تبدیل به آپارتمان، آپارتمان تبدیل به فلات(13) و فلات تبدیل به استودیو(14) میشود. [بهموازات آن] فامیل تبدیل به خانوادهی بزرگ، خانوادهی بزرگ تبدیل به خانوادهی ازدواجی، و خانوادهی ازدواجی تبدیل به افراد میشود. [تا آنجا که] ـ آی.تی.تی(15) که یکی از برجستهترین مظاهر جامعه و اقتصاد پولی است، هیچ مرد یا زن متأهلی را استخدام نمیکند؛ و از بین کارمندانش آنهایی که میخواهند ازدواج کنند، باید خدمت را ترک گویند.(16)
و البته جامعهشناسان و اقتصاددانان این پدیده را تحسین میکنند و آن را از معیارهای توسعهیافتگی میدانند. در بیان علت این معلول ـ از هم پاشیدگی خانواده در غرب ـ ممکن است دلایل مختلفی ذکر شود؛ از جمله رشد اقتصاد پولی. البته هیچ شکی نیست که رشد اقتصاد پولی روابط عاطفی فیمابین انسانها را تحلیل میبرد و محور ارتباط بین آدمها منافع شخصی ـ آنهم با معیار پول و ارز ـ قرار میگیرد، اما علت اصلی این پدیده را باید در جای دیگری جست و جو کرد
پی نوشت ها:
1. ثقة الاسلام کلینی (ره)، اصول کافی، 4ج، آیت الله محمد باقر کمرهای، اسوه، تهران، دوم، 1372، ج 2، ص 345.
2. ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ، بصائرالدرجات، اعلمی، تهران، 1362، ص 470.
3. از تنبلی و کمحوصلگی دوری کنید زیرا این دو سرآغاز همهی شرها هستند.
4. Desmond Morris
5. The Naked Ape
6. دزموند موریس، میمون برهنه، مهدی تجلیپور، مجلهی سخن، تهران، 1349، ص 8
7. میمون برهنه، صص 14 و 15.
8. Humanism، مذهب اصالت بشر. _ و.
9. دزموند موریس، باغ وحش انسانی، پرویز پیر، کتابهای جیبی، 1354، صص 1 تا 4.
10. Acquired Immune Deficiency Syndrome :AIDS، بیماریی ویروسی که مقاومت بدن را در برابر عفونت کاهش میدهد. _ و.
11. Gama
12. به نقل از مجلهی سروش.
13.flat، چیزی در حد یک آپارتمان یک اتاقخوابه. _ و.
14.studio، فلات کوچک؛ غالباً شامل اتاقی برای نشستن و خوابیدن، و یک آشپزخانهی کوچک، و یک دوش. _ و.
15.ITT، شرکت سهامی بین المللی تلفن و تلگراف. _ و.
16. تولد غولها، ص 96.
منبع: AVINY.COM
6:4 عصر
میمون برهنه!
بدست بندۀ خدا در دسته مقالات، حکمت، مدرنیته، غرب، سید مرتضا آوینی، کار، لذت، خانواده، گناه، ایدز، داروینیزم
11:43 صبح
انفجار اطلاعات
بدست بندۀ خدا در دسته مقالات، رسانه، غرب، انفجار اطلاعات، سید مرتضا آوینی
انفجار اطلاعات
سیّد مرتضا آوینی
انفجار اطلاعات! نمی دانم چرا من از این تعبیر آنچنان که باید نمی ترسم و حتی چه بسا مثل کسی که دیگر صبرش تمام شده است از فکر اینکه جهان به سرنوشت محتوم این عصر نزدیک تر می شود خوشحال می شوم. نیچه خطاب به فیلسوفان می گوید: « خانه هایتان را در دامنه های کوه آتشفشان بنا کنید » و من همه کسانی را که در جست و جوی حقیقتند مخاطب این سخن می یابم. «گریختن » مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت می اندیشند و اگر نه، مرگ یک بار، زاری هم یک بار.
دهکده جهانی واقعیت پیدا خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. این حقیقت تنها ما را که شهروندان مطیعی برای این دهکده بزرگ نیستیم مضطرب نمی دارد و بلکه غرب را هم چه بسا بیش تر از ما به اضطراب می اندازد. ما شهروندان مطیعی برای دهکده جهانی نیستیم؛ این سخن نیاز به کمی توضیح دارد.
شهروندِ مطیع کسی است که وجود فردی اش مستحیل در جامعه ای است که پیرامون او وجود دارد. اعتراضی ندارد. استدلال های رسمی را می پذیرد و در صدق گفتار سیاستمداران تردید روا نمی دارد. تا آنجا تسلیم قوانین محلی است که عدالت را نه قبله قانون، که تابع آن می بیند. به آنچه فرا می خوانندش روی می آورد و از آنچه باز می دارندش پرهیز می کند. دروازه های گوش و چشم و عقلش برای پیام های پروپاگاندا باز است و مثلاً در ایران خودمان وقتی می شنود که «بانک فلان، بانک شماست »، باور می کند و پولش را در بانکی انبار می کند که جایزه بیش تری می دهد... و از این قبیل. و خوب! دهکده جهانی هم برای آنکه سر پا بماند به شهروندان مطیعی نیاز دارد که سرشان در آخور خودشان باشد.
در آغاز دهه هشتاد میلادی واقعه بسیار شگفت آوری در کره زمین روی داد که غرب را از خواب غفلتی که به آن گرفتار آمده بود خارج کرد. در نقطه ای از کره زمین که یکی از غلامان خانه زاد کاخ سفید حکومت می کرد، ناگهان میلیون ها نفر از مردم از خانه ها بیرون ریختند و فارغ از ملاحظات و معادلات غریزی مربوط به حفظ حیات، سینه در برابر گلوله ها سپر کردند و ارتشی هم که ده ها میلیارد دلار خرج آن شده بود به انفعالی گرفتار آمد که چاقو در برابر دسته خویش دارد: چاقو دسته اش را نمی برد. مردم چه می خواستند؟ عجیب اینجاست. مردم چیزی می خواستند که هرگز با عقل حاکم بر دنیای جدید جور در نمی آمد: حکومت اسلامی. نمونه ای هم که برای این حکومت سراغ داشتند به سیزده قرن پیش باز می گشت. مردم ایران این « پیام » را از کدام رادیو و تلویزیون، فیلم و یا تئاتری گرفته بودند؟ این پرسشی بود که غرب نمی توانست به آن جواب گوید. مهم نیست که غرب این نوع حرکت های اجتماعی را چه می نامد: بنیادگرایی، ارتجاع و یا هر چیز دیگر... مهم این است که این واقعه نشان داد « حصارهای اطلاعاتی قابل اعتماد نیستند. »
ببینید! واقعه شگفت آوری که رخ داده بود این بود که غرب ناگهان خود را نه با کشور «جشن هنر شیراز» و «آربی آوانسیان» و « اسرار گنج دره جنی » و « دایی جان ناپلئون » و «جشن های دوهزار و پانصد ساله» و «فریدون فرخزاد»... که با کشور سید مجتبی نواب صفوی و حاج مهدی عراقی روبرو یافت. و انقلاب اسلامی در داخل مرزهای « سپهر اطلاعاتی » غرب روی داد، در یک جزیره ثبات، و پیروز هم شد.
مهم اینجاست که واقعه ای نظیر این باز هم در هر نقطه دیگری از جهان می تواند روی دهد. من شهر « دوشنبه » را پیش از آنکه به تسخیر رحمان نبی اُف و ارتش سرخ در آید دیده بودم. در آنجا با روشنفکرانی آشنا شدم که تو گویی از زمان سامانیان آمده بودند و در نماز جمعه در صف نمازگزارانی ایستادم که خارج از آتمسفر رسانه های گروهی و در عصر ابوحنیفه می زیستند و هم اکنون مگر در شرق اروپا و در میان مسلمانان حوزه بالکان چه می گذرد؟ تصویری که ما در مجله « سوره » چاپ کردیم بسیار گویاست: جوانی با گیسوان بلند و عینک رمبویی پیشانی بندی بسته است که روی آن نوشته: « الله اکبر، جهاد ». و این واقعه در میان مرزهای کنترل شده سپهر اطلاعاتی غرب روی داده است؛ و مگر جایی در کره زمین هست که بیرون از این مرزها باشد؟
دهکده جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم، و ماهواره ها مرزهای جغرافیایی را انکار کرده اند. این همان دهکده ای است که گرگوار سامسا در آن چشم باز کرده است. این همان دهکده ای است که مردمانش صورت مسخ شده « کرگدن » های اوژن یونسکو را پذیرفته اند. همان دهکده ای که مردمانش « در انتظار گودو » هستند. این همان دهکده ای است که در آن مردمان را به یک صورتِ واحد قالب می زنند و هیچ کس نمی تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند. این همان دهکده ای است که بر سر ساکنانش آنتن هایی روییده است که یکصد و پنجاه کانال ماهواره ها را مستقیماً دریافت می کنند. این همان دهکده ای است که در آن روبوت ها عاشق یکدیگر می شوند. این همان دهکده ای است که در آن « ترمیناتور دو » به سی سال قبل باز می گردد و خودش را از بین می برد. این همان دهکده ای است که در آن «بَت من» و «ژوکر» با هم مبارزه می کنند. این همان دهکده ای است که در تلویزیون هایش دختران شش ساله را آموزش جنسی می دهند، همان دهکده ای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسان هایی با سر خوک به دنیا می آیند. این همان دهکده ای است که در آن تابلوی « مسیح از ورای ادرار » ماه ها توجهات همه رسانه های گروهی را به خود جلب می کند. این همان دهکده ای است که در آن دویست و چهل و شش نوع تجاوز جنسی رواج دارد... اما عجیب اینجاست که باز هم این همان دهکده ای است که در زیر آسمانش بسیجیان در رَمل های فکه زیسته اند، همان دهکده جهانی که در نیمه شب هایش ماه، هم بر کازینوهای « لاس وِگاس » تابیده است و هم بر حسینیه « دوکوهه » و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق او می گریسته اند. دنیای عجیبی است، نه؟
بیش از یک قرن است که علی الظاهر هیچ تمدنی جز تمدن غرب در سراسر سیاره زمین وجود ندارد. همه جا در تسخیر این صورت از حیات بشری است که تمدن غرب با خود به ارمغان آورده است. هیچ یک از اُمم عالم نتوانسته اند نه در زبان، نه در فرهنگ، نه در معماری، نه در حیات اجتماعی و نه در زندگی فردی، خود را از تأثیرات تمدن غرب دور نگاه دارند. و اکنون که با وجود ماهواره ها، مرزهای جغرافیایی نیز انکار شده است آینه جادو در یکایک خانه های این دهکده به هم پیوسته جهانی نفوذ کرده است، عقل سطحی چنین حکم می کند که دیگر هیچ چیز نمی تواند حکومت جهانی مفیستوفلس را حتی به لرزه بیندازد، چه رسد به آنکه آن را به انقراض بکشاند. اما چنین نیست.
میلان کوندرا در کتاب « هنر رُمان » از تناقض هایی خاصّ این آخرین دوران تمدن غرب نام می برد که آنها را « تناقض های پایانه ای » می خواند. مثالی که او می آورد می تواند پرده ابهام از این تعبیر به یک سو زند:
در طیّ عصر جدید، عقل دکارتی همه ارزشهای به ارث رسیده از قرون وسطی را، یکی پس از دیگری تحلیل می بـرد. اما، در زمــان پیروزی تــامّ و تمام عقل، ایــن عنصر غیــر عقلی محض ( قدرتی صرفاً در پی خواست خویشتن ) است که بر صحنه جهان تسلط خواهد یافت، زیرا دیگر هیچ نظامی از ارزشهای مقبول همگان وجود ندارد که بتواند مانع پیشروی آن شود.
اگر واقع گرا باشیم جنگ جهانی دوم را یکی از ترمینال هایی خواهیم یافت که ذات پارادوکسیکال غرب در آن ظهور یافته است. نمی دانم شما جنگ کویت را چگونه تفسیر می کنید، اما من در آن یک تناقض می یابم؛ تناقضی که شاخک های حسّ ششم بسیاری از متفکران غربی – و از جمله نوآم چامسکی – آن را دریافت. غرب پیروزی خود را در جنگ کویت در میان یک حسّ اضطراب همگانی جشن گرفت و این اضطراب، از جمله در لوس آنجلس، نشتری شد که دُمل چرکین یک اعتراض واقعی را ترکاند.
غرب ذاتی پارادوکسیکال دارد و این پارادوکس های پایانه ای، سرنوشت محتومی هستند که تمدن امروز به سوی آن راه می سپرده است. انفجار اطلاعات از همین ترمینال هایی است که تناقض نهفته در باطن تمدن امروز را آشکار خواهد کرد. وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو بریزد مردم جهان خواهند دید که این دژ ظاهراً مستحکم بنیان هایی بسیار پوسیده دارد که به تلنگری فرو خواهد ریخت. قدرت غرب، قدرتی بنیان گرفته بر جهل است و آگاهی های جمعی که انقلاب زا هستند به یکباره روی می آورند؛ همچون انفجار نور. شوروی نیز تا آن گاه که فصل فروپاشی اش آغاز نشده بود خود را قدرتمند و یکپارچه نشان می داد و غرب نیز آن را همچون دشمنی بزرگ در برابر خویش می انگاشت. تنها بعد از فروپاشی بود که باطن پوسیده و از هم گسیخته شوروی آشکار شد.
اکنون در غرب، همه چیز با سال های دهه 1930 تفاوت یافته است. مردم با اضطرابی که از یک عدم اطمینان همگانی برمی آید به فردا می نگرند. آنها هر لحظه انتظار می کشند تا آن دژ اطلاعاتی که موجودیت سیاسی غرب بر آن بنیان گرفته است با یک انفجار مهیب فرو بریزد و آن روی پنهان تمدن آشکار شود. برای آنکه ردیف منظم آجرهایی که متکی بر یکدیگر هستند فرو ریزد، کافی است که همان آجر نخستین سرنگون شود. تمدن ها هم پیر می شوند و می میرند و از بطن ویرانه هاشان تمدنی دیگر سر بر می آورد. در آغاز، تمدن با یک اعتماد مطلق به قدرت خویش پا می گیرد و هنگامی که این احساس جای خود را به عدم اعتماد بخشید، باید دانست که موعد سرنگونی فرارسیده است.
و اما درباره خودمان. نباید بترسیم. حصارها تا هنگامی مفید فایده ای هستند که دزدان شب رو، بر زمین می زیند، اما آن گاه که دزدان از آسمان فرود می آیند، چگونه می توان به حصارها اطمینان کرد؟ پس باید از این اندیشه که حصارهایی بتوانند ما را از شرّ ماهواره ها محفوظ دارند، بیرون شد و « خانه را در دامنه آتشفشان بنا کرد. » باید در رو به رو شدن با واقعیت، به اندازه کافی جرئت و شجاعت داشت. غرب چنین است که در عین ضعف، بیش تر از همیشه رجز می خواند تا خود را در پناه وهم حفظ کند. جنگ کویت چنین بود و بنابراین، تنها اسیران حصارهای توهّم را به وحشت دچار کرد نه آنان که ضعف و پیری این قداره بند مفلوک را در پس اعمال و اقوالش می دیدند. می خواهم بگویم که خود ماهواره، در عالم واقع، آن همه ترس ندارد که طنین این خبر در عالم وهم: « ماهواره دارد می آید. » طنین این خبر تا آنجا هراسناک است که بسیاری، از هم اکنون فاتحه همه چیز را خوانده اند: هویت ملی، اخلاق، زبان فارسی... چنان که پیش از آمدن تلویزیون نیز سخنانی چنین در افواه بود.
ماهواره مظهر آن پیوستگی جهانی است که تمدن جدید انتظار می برده است. آمریکا نیز مظهر آن اراده جمعی است که همراه با بشر جدید پیدا شده و در جست و جوی قدرت و استیلا، توسعه و اطلاق یافته است. « استیلا » و « ولایت » هم ریشه هستند و اگر بعضی از محققان استیلای غرب را بر عالم « ولایت طاغوت » خوانده اند، تعبیری را می جسته اند که بتواند مفاهیم جدید را در حوزه معرفت دینی معنا کند؛ و چه تعبیر درستی یافته اند. غرب، از همان آغاز، غایتی مگر برپایی یک حکومت جهانی نداشته است و هم اکنون نیز چه آنان که از حاکمیت ماهواره ها به وحشت افتاده اند و چه آنان که مشتاقانه چنین روزی را انتظار می برند، هر دو، حاکمیت ماهواره ها را با حاکمیت جهانی غرب یکسان گرفته اند؛ و هر دو اشتباه می کنند.
<\/h1>6:38 عصر
دیکتاتوری فرهنگی
بدست بندۀ خدا در دسته مقالات، عماد مغنیه، رسانه، دیکتاتوری، مدرنیته، فرهنگ، غرب، مدرنیسم، عبدالمالک ریگی
سلوک غرب از آغاز نفوذ و در نهایت تسلط بر اندیشه های جهان بویژه کشورهایی که آنها را جهان سومی می نامند ، بوده است. در پی همین غایت ، استفاده از هر نوع ابزاری که بتواند آنها را به سمت هدفشان سوق دهد ، مجاز قلمداد می شود.این ابزارها می توانند نیروی نظامی باشند و یا نیروی فرهنگی.
اما وقتی صحبت از نیروی فرهنگی به میان می آید ، سینما به عنوان هنری که از مجموعه هنرهای دیگر تشکیل شده است ، خود را نشان می دهد و در این میان مطمئناً سینمای غرب گرفتار در تارهای عنکبوتی لابی های صهیونیستی ، مسیری محکم و مطمئن برای ترویج جامعه امپریالیستی و سکولار است. سینمای غرب و در راس آنها هالیوود به لطف جادوهای دیجیتالی و جلوه های ویژه نقشی انکار ناپذیر در سلطه جهانی امپریالیسم دارد. سالانه نزدیک به هزار فیلم در هالیوود ساخته می شود که اغلب آنها به جز آمریکا در بسیاری از کشورهای جهان به نمایش گذاشته می شود. در برخی کشورها مانند سوئیس که چیزی با عنوان سینمای ملی ندارند، به مثابه بازار تخصصی هالیوود عمل کرده و تنها به پخش فیلم های سینمای آمریکا اقدام می کند. فیلم های هالیوود که از آن با عنوان "کارخانه رویا سازی" یاد می کنند ، همیشه در پی آن بوده اند که چتر تبلیغاتی خود را بر سر کشورهای جهان سومی بگسترانند و تصویری رویایی و قهرمانانه از آمریکا به نمایش بگذارند تا این کشورها که عموماً از مشکلات اقتصادی و اجتماعی رنج می برند ، الگویی همچون غرب را برای پیشرفت خود انتخاب کنند. در این میان سینمای بسیاری کشورها روشی هالیوودی را اتخاذ کرده اند. البته این روش نه در فرم و پرداخت فنی که بیشتر در محتوا تاثیر گذارده است. به عنوان مثال سینمای هند که حتی نامش (بالیوود) برگرفته از سینمای آمریکا است (هالیوود) ، علی رغم سرمایه های خوبی که در اختیار دارد ، چنان از فقر محتوایی و داستانی رنج می برد که بسیاری از فیلم های آنها کپی برداری از فیلم های هالیوودی است و حتی فیلم هایی هم که از داستانی اصل و نه اقتباس شده استفاده می کنند ، در شخصیت پردازی مدلی غربی را الگو قرار می دهند. این بی هویتی البته در سینمای بسیاری از کشورهای دیگر چه بصورت خفی و چه آشکار ریشه دوانیده و آنها را محتاج نگاه غربی کرده است که این احتیاج و نیاز تنها در محتوای فیلمها خلاصه می شود. سینمای ایران نیز متاسفانه از جمله این کشورها است که بسیاری از فیلمسازان ما در افق خود سینمای غرب را می بینند. هالیوود که در هر زمانی شیوه ای متناسب با آن زمان را برای تبلیغ دارد ، با آغاز هزاره سوم روش و شیوه تبلیغات خود را هم تغییر داد. در این سال ها آمریکا طبق نظریه دهکده جهانی مک لوهان و نظریات فوکویاما برآن شد که خود را در افکار عمومی، به نوعی ناجی زمین و نجات بخش بشریت معرفی کند. در این سال ها ساخت فیلم هایی با مضامین آخرالزمانی و ژانر فاجعه بسیار گسترش یافته است ، فیلمهایی که در آن زمین یا توسط موجوداتی ناشناخته یا تروریست های اغلب مسلمان مجهز به بمب های هسته ای و یا بلایای طبیعی ، در معرض خطر قرار می گیرد و البته در نهایت توسط یک یا چند آمریکایی نجات می یابد. نیازی به توضیح نیست که بسیاری از جوانان تحت تاثیر قهرمان این گونه فیلم ها قرار می گیرد ، فیلم هایی که به دلیل جلوه های تصویری فوق العاده ، بسیار گیرا و پرنفوذ عمل می کنند که برای نمونه می توان به فیلم 2012 اشاره کرد که چند هفته ای است در سینماهای جهان به نمایش در آمده است و به فروش خوبی دست یافته است. در این فیلم که نابودی جهان بر اساس پیش بینی یک قوم مایایی به تصویر کشیده شده است ، یک پدر فداکار آمریکایی به همراه پسرش در نهایت موفق می شوند از نابودی کامل نسل بشر جلوگیری کنند. البته در این میان باید گفت که مظلوم نیز به همان اندازه مقصر است. سینماگران و به طور کلی صنعت سینما در کشور های جهان سومی خود به همان اندازه مقصر هستند. این کشورها از جمله ایران که از استعدادها و بسترهای بسیار مناسبی برای گسترش سینمای ملی برخوردار هستند ، چنان خود را محتاج صنعت سینمای غرب می دانند که گویی تنها راه نجات را حرکت به سمت آن می بینند. در کشور خودمان بسیاری تحت تاثیر اندیشه های غربی ، تصویری غیر واقعی از فضای کشور نمایش می دهند؛فضایی که بیشتر رنگ و بویی غربی به خود دارد. حاصل این گونه نگاه ها که نیاز به غرب را دربردارد ، همین می شود که بازیگرانی که در داخل از محبوبیت بسیاری هم برخوردار هستند به هالیوود پناه می برند و راه بازگشت را نیز خراب می کنند. * به نقل از:فرهنگ نیوز |
درباره
یادداشتهای آرشیو نشده
-
چرا به جلیلی رای می دهم؟
قافله ی عشق در سفر تاریخ
آزادی قلم-مقاله ای از شهید آوینی-2
آزادی قلم - مقاله ای از شهید آوینی-1
فتح خون-فصل نهم: سیاره رنج
حزب الله-مقاله-شهید آوینی
آغازی بر یک پایان
بی عنوان
چفیه
امروز نانسی ... فردا هیفا!
دوباره خونین شهر
ویژه نامه 17 امین سالگرد عروج سید شهیدان اهل قلم
و سوگند به هجوم آورندگان سپیده دم
ما به زمان ظهور امام زمان ارواحنافداه، این محبوب حقیقى انسانها ن
دانلود کن،گوش کن
[همه عناوین(157)][عناوین آرشیوشده]